۱۱ام تولدم بود چون شوهرم شبکار بود گفت صبحش بریم عبدل اباد گفتم باشه بریم ۴تومن زده بود برا من ک برم خرید و باهم رفتیم خرید و من حساب کردم با کارت خودم اکثر خریداری شبش قرار بود بریم اتاق فرار با هانیه و بابک ک زن و شوهری و زن داداشش و داداشش منم اوکی داده بودم نمیدونستم دوس دختر سابقش رو جاریم میخواد برداره بیاره همون دم در شوهرم گفت زشته نریم داخل خلاصه ما رفتیم اتاق فرار و شبش کنار هم بودیم شوهرم حالش خوب نبود رفت خوابید چون شب قب شبکار بوده زهرا(دوس دختر قبلیش) چند باری قبلا متلک انداخته بود شوهرم گفته بود حسادته و تو محل نده بهش گفته بودم جاریم با قصد و غرض این آدمو دعوت میکنه ک منو بچزونه من اصلا این آدما برام مهم نیستن میگم چرا شب تولدم منو جایی میبری ک مورد بی احترامی قرار بگیرم چرا بلدی برای زنداداشت بپری بری کیک تولد بخری و هدیه ولی برا من میگی همون خریدای عيدت هدیتن خلاصه شب دعوامون شد فرداش هم تایم داشت برام هدیه بخره حتی ی شاخه گل اون شب اتاق فرار شوهرم میدونست اینا کیک گرفتن و سورپرایزی مثلا همونجا دوتا عکس انداختیم و رسیدیم خونه من رفتم دسشویی و اومدم دیدم توت فرنگی های کیک رو برداشتن حتی اونقدر شعورشان نمیرسه ک شاید بخوان عکس بندازن برگشت گفت اره بردمت اتاق فرار هه انگار اتاق فرار واسه ی روز عادی نیس یا خرید واسه ی روز عادی نیس من توقعم زیاده؟ ک میخوام شوهرم با ی شاخه گل منو خوشحال کنه؟ چیکار کنم واقعا فکر میکنم سرد شدم دیگه سر همه مناسبت ها دعوامون میشه