سلام حالم بده خیلی .دیشب تاپیک زدم اما ازبس حالم بد بود نتونستم جواب بدم .من تو زندگیم خیانت دیدم و افسرده شدم بچه دارم و همونا باعث سر پا بودنم شد .من خونه خودم بودم و زندگی داشتم تا اینکه شوهرم بیکار شد بی پول شدیم و مجبور شدیم بخاطر بیماری خانواده شوهر و بیکاری بیایم خونه مادرشوهرم خیلی اذیتم کرده و افسردم .شوهرم خونه خودمون زیاد محدودیت نداشت ولی دوست نداشت من تو جمع باشم همش میخاد زندونی کنه من تو خونه و تنهایی.ولی بهترشد.میزفتیم میگشتیم .خانواده شوهرم همش دنبال گردشن خونه فامیل و این ورا و اونورا .باهم میرن عروس و خاهر شوهر و اینا .خرید برن باهم میرن .خونه همدیگه برن باهمن .خونه خودمون اینقد سخت نمیگرفت .از وقتی اومدم خونه مادرشوهرم