من به این چیزا اعتقاد نداشتم ولی واحد کناری ما هم خیلی سنگینه جوش
صاحبخونه ساکن بودن که مرده خیانت کرد و جدا شدن
بعدش یه مستاجر اومد همش به من میگفت اینجا حس خفگی دارم شب تو اتاقش یه جوریه شوهر خانمه هم همین حس رو داشت…
بعد یه زن و شوهر بودن مدام دعوا داشتن زنه هم میگفت اینجا انگار جن داره
من از اینجا میترسم شبا تا صبح تی وی رو روشن میذاشت وقتی شوهرش نبود
هیچی هر کی اومد یه سال شده بود میرفت دیگه تمدید نمیکرد
یه زن و شوهرم اومدن اونام میخواستن جدا بشن سال دوم زنه رفت خونه باباش