آنچه سن ما را میگوید کاغذی است که زاد روزمان در ان نوشته شده است اما سن واقعی! سن حقیقی! ان تیکه کاغذ نیست. سن واقعی حقیقت ذهن مان! و سن حقیقی دیدگاه نظرمان است. مفهوم زندگی نامفهوم است. ابر گریه میکند و ما میخندیدم... برگ ها صدای رنجورشان را فریاد میکنند و ما شاد هستیم... قصه جایی شروع و جایی تمام میشود اما غصه نه شروعش مشخص است و نه پایانش.... حالا این تو هستی که ببینی تو غصه داری زندگی میکنی یا توی قصه دردی دارد که دوایی ندارد! تشخصی ندارد! طرفی ندارد! زخمی که دارد ولی مرهمی ندارد. تنی که میسوزد! ولی تن ندارد! چشمی که میگرید اما چشمی ندارد! دلی که بعض دارد ولی دل ندارد! متولد میشویم میمیریم ولی نه متولد شده ایم نه مرده ایم ما بین زندگی و مرگ هستیم ولی زندگی و مرگی وجود ندارد سختی ادم رو سخت میکنه.. پخته تر میکنه... ولی شاید یه جایی از زیادی میسوزی.... بیاید تو هر شرایطی... درست یا غلط... خوب یا بد... گناه یا ثواب.... زشت یا قشنگ.. حلال یا حرام.... به مسخره چیزا بخندیم فقط بخندیم به زور بخندیم آنقدر بخندیم که وقتی داریم برگ های زندگی رو ورق میزنیم همش خنده باشه :) همدمم روزایی که داری گریه میکنی فقط بارونه! که اونم همیشه نیست... تو خودت باید تکیه گاه وجودت باشی هرکسی نگهت داره یه روزی میره و تو میفتی ولی وقتی خودت باشی تا زمانی که باشی میتونی از خودت نگه داری کنی. اولویت اول زندگیت باید خودت باشی.. داستان موفقیت معلوم نیست که از هدف گذاری شروع میشه یا اولین شکست یا پیروزی.. ولی قشنگیش به اون سختی هاش است. آنچه فهمیدم ز دنیا اشک شیرین بود.. اشک هایی که ریخته شد تا کس ها بخندند طبیب ماهر مادرم گفت مبارک باشد گریه میکند مادرم زد لبخند اغوشم گرفت او فهمیده بود جفا شد به من جفا بر دل آزرده ی من که من نمیخواستم دنیا را به اجبار امدم اما چرا مرا در آغوش گرفت گفت گریه نکن گفتم دلم خون است مادر اخر چرا شد بر من جفا و توی کاخنما کشیدی درد تا مرا بیاوری به این دنیای بی وفا من شدم آغوش دنیا کشیدم لبخند مادر را خریدم لبخندش گریه اش ساکت شدم زدم لبخند زدند گریه شد آغاز زندگی ما شدم پرت در این دنیای خوار گهواره ی یوسف مرا تکان میداد تا بخوابم نگویم سخنم را شاید بکند ساکت مرا تا نگویم درد دلم را شد عادت برایم که بخوابم خواب ماند حرف هایم نتوانستم بیان کنم ای کاش زبانم گریه نبود اغوش لبخند دلم خواب نبود شدم بزرگ کشیدم درد فراموشی را شد درد، فراموشیِ درد فراموشی اشک هایم جاری میشد کس نفهمید چه شده همه خندیدند مبارک باشد. غم من!؟ شادیم!؟ ظلم من!؟ خوابیدم و خوابیدم شدم بزرگ قد کشیدم چو موی سپید زال دیگر هیج یادم نبود سخن هایم شده بود فراموش هیچ نمیدانستم دنیایم چرا اینگونه شد و این شد که بر من شد لبخند شیرین
کاربری دو نفر زمستون برفی و گرد آفرید شاهنامه قدیمی❤️
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
مرسی از نظرت ❤️❤️😍 عه واقعا؟ آره راست میگیااا ببخشید من 13 ساله هشتمم. بنظرت موضوع قشنگه؟! ر ...
ببین هی یدونه متنو نباید روش مانور بدی. باید راجع به همه چی بنویسی تا دستت راه بیوفته . یک موضوع واحد پیدا کن توی این متنت از این شاخه به اون شاخه زیاد رفتی این اصلا خوب نیست. سعی کن یک متن منسجم بنویسی . استفاده از لغت های زیبا کنار هم یک داستان یا متن رو زیبا نمیکنن مهم ترین چیز انسجامه. یک عنوان انتخاب کن و بعد شروع کن
اهااان مرسی خدا خیرت بده. باشه حتماااا❤️ ولی یه چیزی من متنم تا سر لبخند شیرین مقدمه بود.&nbs ...
این متنت اصلا مقدمه نداشت مقدمرو از کجات اوردی دختر.من خودم نویسندم . چیزی که بهت گفتم انجام بده اول از همه این متنتو فراموش کن و شروع کن از اول نوشتن من کل این راهو رفتم چیزی که دارم بهت میگمو گوش کن.
این متنت اصلا مقدمه نداشت مقدمرو از کجات اوردی دختر.من خودم نویسندم . چیزی که بهت گفتم انجام بده اول ...
چشمممممممممم ولی مقدمه ش اون بالابودااا همون که نوشته بود آنچه ََسن.... الان که دارم به سخن هاتون و بادقت ملاحظه میکنم میفهمم چه چیز مزخرفی نوشتم😅 بله مرسی...
خداروشکر که اینجا گفتم میخوتستم بدم به انتشاری برام چاپش کنه 😐😐😐😐😑
کاربری دو نفر زمستون برفی و گرد آفرید شاهنامه قدیمی❤️