سر یه چیز کوچیک اینکه من چند سالیه دوست دارم برم کیک بوکسینگ اما بابام بخاطر اینکه دخترم نمیزاره هزاربارم جلوی روی خودم گفته چون دختری نمیخواد بری
هربار رفتارش خوبه خودش گفته از ارزوهات دست نکش برای هدفات بجنگ خسته نشو گفته گفته تو دختری و به اندازه یه مرد حق و حقوق داری گفته هرکاری بخوای میتونی انجام بدی ولی وقتی اینو میگم بهش میگه چون دختری نه تهشم یه بحثی پیش میاد
این اواخرم وقتی گفتم باتندی جوابمو داد و به خواهر بزرگترمم گفته که به محدثه بگو این مزخرفاتو از فکرش بندازه بیرون نزدیک چهار روزم هست که اصلا حرفی باهم نزدیم حتی توی چشمای همدیگه هم نگاه نکردیم تنها گناه نکرده ام این بوده که دختر دنیا اومدم بهفته خود پدرم عاشقمه ولی جاصر نیست این کارو بزاره انجام بدم چیزی که چندین ساله رویاشو دارم