یه نفر من رو دیدم و گفت چرا بچه نمیاری دیگه! گفتم نمی خوام( از اون حرفهای کلیشه ای که مجبوری بزنی تا نخواهی جزییات زندگیت رو بر ملا کنی) خیلی راحت برگشت گفت خب چقدر خود خواهی، بچه ات گناه داره تنها هست! دلم می خواست با پشت دست بزنم تو دهنش ! بگم به تو چه ربطی داره! در ثانی خدایی که الان فرزند دیگری به من نمیده همون خدای بچم هم هست و هواشو خواهد داشت! تو نگران تنهایی بچه من نباش!!!!
بعد در ادامه....گفت من دوتا دارم دارم میرم تو کار سومی ، تازه فلانی و فلانی تو کار چهارمی هستن!
دوباره من تو دلم گفتم خب به من چه...!؟ چرا باید به من مربوط باشه!؟
ما رو چه میشود که افکارمون رو می خواهیم بکنیم تو چشم این و اون ....