اون پسره چن روز قبل ک بیان عروسی رو راه بندازن تصادف میکنه...و ...قطع نخا میشه...
من هیچوقت نفرینش نکردمم...ناراحتم براش به هر حال انسان بود...
و عروسی بهم خورد....
شب اخری ک نمازو خوندم گفتم خدایا اگه هستی نزار...مادرمو ازم گرفتی نزار باز غصه دار بشم...
یه کاری بکن....من اصلا امیدی نداشتم....
نه ک اینو بگم خدایا شکر پسره فلج شده...نه ولی..همیشه فک میکردم خداصدامپ نمیشنوه...