یه وقتایی که ازش ناراحتم اصلا خوبی هاش رو نمی بینم. 
اما وقتی مادرم مریض بود با اینکه خونه ی ما از خونه ی مادرم دور بود اما بخاطر من  و مادرم کل هفته رو با من و بچه خونه مادرم میموند و آخر هفته ها میرفتیم خونمون
با اینکه از محل کارش هم خیلی دور بود و خونه پدرم هم کوچیک بود و ما مجبور میشدیم با بچه تو یه اتاق بخوابیم.. 
بعد از فوت مادرم که پدرم تنها شد من و خواهرم ازش پرستاری می کنیم. 
همسرم بارها پدرم رو شسته.. 
دیشب من پیتزا درست کرده بودم شوهرم خیلی خوشش اومده بود دو برش ازش خورد و داشت تعریف می کرد که پدرم به موبایل من زنگ زد که بدو بیا من خودم رو کثیف کردم. 
در ماه دو سه بار اینجوری میشه.. 
صدای گوشیم بلند بود همسرم شنید از وسط غذا بلند شد گفت من میرم.. 
بارها قبلا هم اینکارو کرده بود ولی اینکه از وسط غذایی که انقد دوست داشت بلند شد رفت خیلی خجالت کشیدم.. 
شب دیر برگشت.. 
امروز رفتم خونه پدرم دیدم همسرم شلوار و پتو روتختی و همه چیز رو شسته..