رفتیم خرید پسر یک سالم بغلم بود دخترمم ۳ سالشه خسته شده بود گفت بابا بابا بغل بغلش نکرد کلی گریه کرد یکم دیگه راه اومد افتاد دوباره گفت بابا پام درد گرفته بغل بازم بغلش نکرد گفتم پسررو بگیر بغلش کنم گفت چرا بغلش کنم لباسام با کفشش خاکی میشه دخترمم داست گریه میکرد منم خیلی نارحت شدم انقد مغرور بیشعوره که بیرون رفتنی بهش زور بیاد دور بر بچه ها یا بغلشون کنه منم قهر کردم دست دخترمو گرفتم بچمم بغلم بود راه افتادم بیام خونه تو خیابون انقد داد هوار کرد بیاد کجا میرید داد میزد به دخترم میگفت بریم خونه میزنمت چیکارت میکنم فلان بهمان منم فقط سرمو انداختم پایین اومدیم خونه رسیدیم خونه از خجالتش در اومدم تا اخر شب حرف بارش کردم مرتیکه بیشعور نمیفهمه جلو مردم جای اینکارا نیست انقد گریه کردم چشام درد گرفته اخر سرم گفت لیاقت بیرون رفتن ندارید گرفت خوابید