بعد برگشتنم زندگیو میگذروندم با خوبو بدش کنار اومدم خونه نداشتن لباس نداشتن همه چیزو کنار اومدم ولی انگار اون زمانا خوشبختیم بود گفتم باردار بشم یکم رنگ بو بگیره حامله شدم تو حاملگی دفع پروتیین گرفتم رفتم تهران نمونه گرفتن ازم احتمال بیماری ژنتیکی سندرم آلپورت دادن گوشام عصبش ضعیف شده چشام کلیه قند گرفتم تو ۶ ماهگی دخترمو از دست دادم
شوهرم بعد ۲۰ روز نگذشته از حاملگی سر اینکه منو ببره بهداشت فشار بگیرم کتکم زد الان کورتن میخورم معده درد بدن درد گوش سنگین چشما ضعیف داغ بچه داغ بی محلی شوهر ترس آینده که چی میشه تمام خانواده در و همستیه از بیماریم میدونن نمیدونمچطوری زندگی کنم امروز رفتم فشار گرفتم فشارمم بالا بود تمام بدنم ورم دارم هر چی دعا و نذر میگرم برعکس میشه