خونه مادرشوهر بودم به اصرار شوهرم رفتم مهمون داشتن منم کمک کردم توی پذیرایی و سفره انداختن و شستن و.... اینا مهم نیس بچه اینا ی شوخی ای با من کرد ترسوند منو من چیزی نگفتم پدرشوهرم داشت میگفت ک اره پامیشه ال میکنه بل میکنه یهو بچه گفت این استخونی شوهرم هار هار زد زیر خنده برگشتم گفتم زهرمار یکم نشستم رفتم بالا تو اتاق موهامو مرتب کنم و آماده شم واسه رفتن شوهرم اومد معذرت خواهی ک من دستمو کشیدم و اینا نمیزاشت از اتاق برم بیرون پیش خودم گفتم عب نداره شوخی داریم باهم دیگه تو شوخی یکی زدمش ناراحت شد منم گفتم مهم نیس اگه بده چرا چنین شوخی هایی میکنه الان اومدنی ناراحت بودم هیچی نمیگفتم ک هعی میرفت رو مخم ک باهاش حرف زدم آنقدر ناراحت و عصبی بودم نمیخواستم باهاش حرف بزنم منت کشی کرد آشتی نکردم البته سعی. نکرد خیلی اگه هستین نظر بدین چیکار کنم هم عصبانی ام هم میخوام دیگه تکرار نشه زیبایی و اندام ی زن براش مهمه مخصوصا من ک تازه عروسم خیر سرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
به حاضرجوابی اون بچه خنده ش گرفته سخت نگیر حالا که معذرت خواهی کرده کشش نده اول زندگیتونه حرمتها از ...
ینی نباید پیش خودش فکر میکرد ک اون بچه چی گفته؟ من الان از این ناراحتم ک منو رسوند خونه هیچی نگفت فقط گفتم ممنون پیاده شدم پیام دادم ممنون خیلی خوش گذشت شب به یاد موندنی ای بود اومدنی هم درو کوبیدم پیش قدم نشد برا آشتی هیچی نگفت حرصم گرفته نمیدونم باید چیکار کنم الان سکوت کنم خودش بیاد؟
باز شما فقط خنده ی همسرتون ناراحتتون کرده من هرسری رفتم خونه ی مادرشوهرم اینا،بخاطر بی احترامیاشون ...
اخه در مورد اندامم بود این ناراحتم کرده واقعا خیلی برام مهم اندام و چهرم مخصوصا چون تازه عروسم توقع داشتم به بچه بگه حرف زشتیه ن ک یهو بلند تر از همه بخنده