بی فرهنگ ترین خانواده رو دارن هم پدری هم مادری حرف دهنشونو نمیدونن هرچی به ذهنشون میرسه به دهن میارن خانواده ما خیلی به عروس و داماد احترام میذارن اینا برعکس اهل رو کم کنیو اینا نیستیم میگیم باید احترام گذاشت اینا کلا عروس زبوندراز دوست دارن من خودم مادرم بهم اجازه نمیده اینطوری رفتار کنم بلدم ولی جلو خودمو میگیرم پسر خاله شوهرم تازگیا ازدواج کرده زنش خیلی زبون داره میشونه همرو سرجاشون انقدر از اون خوششون میاد حالا من اونجوری کنم میگن بی ادبو فلان مادرشوهرم واقعا برام غیر قابل تحمله انقدر بچه هاشو خورد کرده تو فامیل هیچکس برای دوتا بچش تره هم خورد نمیکنه چه برسه به من خودشم توسری خور فامیل شوهره دائم با برادر شوهرشه انگار خانواده خودش از هم پاچیدس تازگیا براش سوغاتی خریده بودم همش میگه گم شد خراب شدن حالم ازشون بهم میخوره چکار کنم
دوره اشنایی با خانواده شوهر نداشتی
بیخیال درگیر نشو
اگه شوهرت خوبه بخاطر اون هرازگاهی بروبیا چیکار داری چی میگن
اصلا عنن عن
تو فقط بیخیالی سیرکن
تربیت و فرهنگ و شخصیتشون اونه
تونمیتونی تغییربدی پس بیخیال
تو میخوای همچین ادمایی رو از اول تربیت کنی؟ نمیشه
پس خودت بیخیال باش منم عین شما بودم تنها کاری که کردم طوری رفتار کردم و اگه چیزی بلد نبودم اصلا به روی خودم نیاوردم اما اونایی رو که بلد بودم حسابی کردم تو چشم همه اطلاعاتم رو در هر زمینه ایی افزایش دادم داخل چندتا معامله هم به یاری خدا باعث شدم همسرم سود کنه حالا دیگه هرکاری میخوانن بکنن بصورت نامحسوس با من مشورت میکنن مثلا میخوان پرو نشم اما دیگه الان همشون میدونن که منم برای خودم ارزش قائلم اونا هم حد نگه میدارن
منم همینم انکار حرف منو زدی ،چاره فقط مداراست،البته اینکه باید یاد بگیریم کجا چ جوابی بدیم البته در عین احترام بایدزبونشون رو کوتاه کرذ
اوایل خیلی حسودی میکردن همشون چون میدونستن سر ترم خودم خودمو کمرنگ تر کردم که از تیرا و زهرهای حسادتشون درامان باشم مادرشوهرم که دائم اخم میکرد و هرحرفی میزدم میگفت نه همچین چیزی نیست مثلا میگفتم ماست سفیده میگفت نه ... جوری که شوهرم خودش فهمید و جلوش وایساد که یعنی چی اینطوری هی میگی نه و فلان یه مدت تهدیدشون کردم که اگر همچین رفتارایی نشون بدن طلاقمو میگیرم درست شده بودن دوباره دور برداشتن مشکلات ناباروریمونم فهمیده بودیم که شوهرم مشکل داره کلا رو مخم بودن میخواستم بزنم دهنشو بیارم پایبن
مثلا مادر شوهرم از من ایراد میگیره منم تازگیا بعد ده سال کم و بیش از اون ایراد میگیرم و گاهی اوقات لال میشه
شوهرت خودش جوابشون رو میده اهمیت نده بزار بترکن از حسادت
منم کارای خریتشو میگم که باعث شده فامیلای پدرشوهرم بخاطر کم عقلی این به ما اذیت برسونن و زبون درازی کنن و میکنن خانم بهش بر میخوره اوایل که میگفتم مثلا فلان زنعمو فلان کرد شروع میکرد از اون تعریف که حس حسادت منو بیدار کنه گفتم آخه کم عقل اینا دارن به بچه تو ضربه میزنن دیووانهست مشکل روحیم داره دارو میخوره بیشترشم بخاطر پدرشوهرمه انقدر زدش که رام اوناشده
این ادما سمی هستن باعث میشن زندگی به کامت تلخ بشه خودتو کمرنگ نکن اتفاقا پرنگ باش برای خودت کمرنگ کن اونا رو بازم برای خودت تو باید برای وجود خودت تک تک اعضای بدنت ارزش قایل باشی نزاری کسی بهت فشار بیاره اونارو کلا نادیده بگیر حرف میزنن در حد نیاز جواب بده بیشتر شده از محل خارج شو کمتر دیدار داشته باش سرسنگین رفتار کن اگه حرفی زدن خواستن در مورد چیزی سر در بیارن حرف رو با حرف دیگه بپیچون نزار ذهنتو بگیرن دستشون
بیزبون ترین آدم دنیاست بخاطر همون اذیت میشم خیلیم بعد که فهمید ناباروری داره تهدیدش کردم که جوابشونو ندی نمیکشم طلاقمو ازت میگیرم یکم گفت بیاید باهم حرف رزنید خیلی مراعات مادرشوهرمو میکنم هرکاری دلش میخواد یکنه بعد میگه اعصابم خراب میشه و فلان و .....دارو میخورم
الان این عروس جدیده اومده فهمیدم که نه اینا جوره دیگه باید باهاشون رفتار بشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
