عذاب وجدان شدیددد دارممم

شروع میکنم دقیقاا 13.14 سالم بودش ک دختر خاله ای دارم ک زیاد باهم خش و بش نداشتیم توی تل پی داد ک یه گروخی دارم بیا ببرمت ک دوتا پسر بودن منم بهص گفتم اینارو از کجا میشناسی گفتش ک اینارو توی گروهی پیدا کردم ادمای خوبین منه خر سادم قبول کردم بعدش خلاصه گذشت و گذشت تا فهمیدم یکی از پسرا دوست پسرشه و چندین ساله ک باهمن...پسره دوتا رفیق داشت ک جفتشون بهم درخواست دوستی دادن من قبول نکردم (خوشگلم خدای) بعدش دیدم دوست پسر دختر خالم عیرتی میشد روم توجه میکرد خودم مشکوک شده بودم ولی مگفتم این منو مث خواهرش میدونه خلاصه دیدم پسره جلو دختر خالم منو بقل میکنه وای اتیش میگیرم یادش میفتم خلاصه مثلن رابطه ج... تقریبا با اون داشت منم بقل میکرد دستمالی میکرد جلو چش اون هااا اونم اینقد بیشرف بود هیچییی نمیگفت..  خلاصه پسره وقتی میومد میگفت من باید باشم من نباشم نمیاد تا جای ک با دختر خالم تنها نمیشد بعدش ی روز من رفتم پیش فالگیری گفت این پسره خرابه چشمش دنبال توعه منم اینقد گریه کردم به دختر خالم گفتم اونم گفت ن این تو مث خواهرشی تو اشتباه میکنی خلاصه بعد ی ماه دوباره دختر خالم منو راصی کرد ک باهاش حرف بزنم بعدش کم کم کم میدیدم داره توجع میکنه بهم خیلی کارا میکنه حتی جلو چش دختر خالم رفیقیاشم فهمیده بودن منم خر بودم و بچه عشق اول بود ولی بقران نمیخاستم زندگی کسیو خراب کنم بعدش دیدم پسره گفت من دختر خالتو نمیخام و بیا با من باش اون خودش میدونه من تورو دوست دارم خلاصههه با کلی حرف ک اون اویزوشه منو خام کرد

منم عین خرااا قبول کردم خلاصه همزمان با اونم بودش ها ولی کم تا ی روز من به دختر خالم گفتم اونم گریه ک تو عشقمو گرفتی خلاصه دعوا تا چندین ماه تهدیدم میکرد و میگفت زندگیتو خراب میکنم پسره هم پشت منو میگرفت میگفت تورو دوست دارمم اونو نمیخام و اینا تا خانوادم فهمیدن و بازم پسره پشتم بود و دختر خالم میگفت من بهش خیانت کروم ولی بقران اون اینکارو باهام کردد... من اصلااا نمیخاستم از اول...  بعدش خانوادم اینقد اذیتم کردن نامزد کردم یکسال نامزدیم خیلی با نامزدم رفتارم بد بود و پسره منو فروخته بود رفته بود با دختر خالم زمانی ک فخمید من نامزد کردم (چندین بار خاستگاریمو کرد منو بهش ندادن)  خلاصه هرکارییییی کرده بود انداخته بود گردن من ک من خامش کردم اون زمان اون ۲۸.۲۹سالشم بود و دختر خالم 25 سالش...  خلاصه دختر خالمم نامزد کرد بل اجبار ولی باز دست بردار نبود همش میگفت من زندگیشو خراب کردم هیییی الان یه ساله من سر خونه زنوگیممم همسرمم دوسش دارم 19 سالمه الان باز ولکن نیستتتت افتاوه با پسره با اینکه عقد کرده بعد خانواده ها کلا در جریانن بعد همه خالمو ایمارو تهدید میکنن (دختر خالم با شوهرش مشکل داره میخاد جدا شه!) ک نکنه  این میخاد باز بره زن پسره شه اونم از چشم من میبینه یعنییییی همششش فحش و بد و بیراه بهم میگه خستم کرده هرچی میگم ولم کن ول نمیکنه سه تا خاهرن همه از هم بدترن نمیدونم چیکار کنم واقعا تقصیر منه خدای!

همش عذاب وجدان دارم ک ایا من این کارو کردم البته 8 سال با پسزه بود اون زمان ک من وارد داستان شدم پسره نگرفته بودش الان همه چیو انداختن گردن من ک مقصر من بودم 🥺