دختر اولم سندرومیه شرایطش خاصه الان دیگ همه راجبشون میدونن ی سالگیش فهمیدم داغون شدم سالای اول پذیرش نداشتم اصلا توکتم نمیرفت افسردگی شدید گرفتم فکر میکردم خدا دوسم نداره ک همچین بچه ای نصبم کرده از خدا شاکی بودم ترک نماز کردم حرفای مردم ناخوداگاه اذیتم میکرد نگاهشون دلم برا بچم میسوخت همه چیزش با بچه ها فرق داشت درسش حرف زدنش راه رفتنش ازدواجش اینده ش خلاصه درگیر شدم با خدا مطمن بودم ک دوسم نداره