منم دیوار راه پله م میشه دیوار حیاط اونها
بعد منم اوایل میرفتم خونه پدرم سر بزنم اونا نرده بون میذاشتم میومدن خونمو میگشتن مرغو گوشتمو برمیداشتن  شوهر خیار و ابکی منم چیزی نمیگفت 
یکی دوسال گذشت اونها همینجور ب رفتارشون ادامه دادن آخرسر خودم دس ب کار شدم بهشون گفتم 
با شوهرمم دعوای اساسی کردم مادرم چن بار تذکر داد تا درست شدن 
خدا الهی ازشون نگذره خدا ی دردی بهشون بده اسم منو یادشون بره 
الان دیگه نمیان ولی چ فایده من روانم بهم ریخته 
اصلا نمیتونم فراموش کنم همین چن شب پیش ب شوهرم گفتم حاظرم قسم بخورم داداشت میدونه شورتم چه رنگیه 
اونم قسم و ایه ک نه ازاونموقع نمیان میدونم نمیان ولی از دلم نمیره 😏😏