2777
2789

از وقتی بچه بودم دعوا و فحش و... اینا رو هر روز میدیدم، مامانم درست بعد ازدواجش منو حامله شد و دیگه کار از کار گذشت خونمون تو یه حیاطه، سه تا عمه داشتم که دوتاشون مجرد بودن، از اولم فقط پسر دوست بودن یعنی من شبیه خار تو چششون بودم تا اونجا که وقتی من بدنیا اومده بودم عمه بزرگم اومده بوده با صدای بلند وسط حیاط میخندیده و میگفته خدا برات بازم دختر بده و از سرت بریزه و... 

سختیایی که مامانم سر من تحمل کرد از بداخلاقایی اونا از پدرشوهر مادرشوهرم شانس نداشت، بعد سه سال و نیم خدا یه داداش بم داد اینبار همه عصبی بودن و منم بچه دعواهایی که باعث شد مامانم مجبور به موندن خونه باباش بشه و من تو خونه پدربزگم گرسنگی میکشیدم و کتک میخوردم... 

بقیشو بگم؟ 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792