2777
2789
عنوان

داستان زندگی منی که از بدبختی خدا به خوشبختی تبدیلش کرد

| مشاهده متن کامل بحث + 2340 بازدید | 29 پست

چون بچه بودم عقلم نمیرسید که چقد خانواده بابام باهامون نمیسازن، اینم بگم وقتی خوانواده بابام همشون کوچیک بودن پدرشون کار نمیکرد و سه تا دختر که نوجوان بودنو میخواس از سرش باز کنه و حتی براش مهم نبود که چه بلایی سرشون میاد... و اونموقع بابام کار کرده و نذاشته بی ابرو شن، این ماجرا همینطوری موند تا اینکه بهار 94 دایی مامانم اومدن خونه ما و به خاطر یه حرف که هیچی هم نبود بابام واقعا تو روشون از خونه بیرونشون انداخت😐

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

مامانم خیلی ناراحت شد و منم کلاس چهارم بودم و کم و بیش داشتم موقعتو میفهمیدم همون موقع فهمیدیم مامانم حاملس و این شروع زخم زبونای اطراف بود که اگه دختر بشه چی با دوتا دختر چیکار میکنید و وضعتون خوب نیس در حالی که چون بابام بدون حتی یه گرون از خانوادش از نظر مالی مستقل شده بود خیلی مایه دار و اینا نبودیم این حرفا هم واس مامان بابام سنگین میومد که بچه فرق نداره چی باشه سالم باشه ولی خوب بود تابستون معلوم شد که بچه پسره اما چون پدرو مادرم اطرافیانشونو خوب میشناختن از ترس به کسی نگفتن بچه دختره یا پسر

اولای دی بردار دومم دنیا اومد و مامانم بدون هیچ همراهی رفت بیمارستان تنهایی و بعد دوروز برگشت، مادربزرگم(مادر مامانم) وقتی کلاس اول بودم فوت کرد وگرنه نمیذاشت اینجوری شه، از خانواده بابام هم کارد میزدی خونشون درنمیومد از هرتیکع ای که میتونستن مینداختن، چند روز بعد عمه عوضیم اومد خونمون مثلا برا دیدن بچه اومده یکم نشست و بعد گورشو گم کرد و بچه شروع کرد گریه تا صب خدا خودش شاهده تا صب یه نفس گریه کرد و جیغ کشید این روال چند روز ادامه داشت و بچه ای که برا شیر خوردن به زور بیدار میشد الان با خواب بیگانه بود

یه شب پیش من گذاشتنش و قرار شد با من بخوابه وقتی نصفه شب شد کاملا یهویی بدون دلیل از خواب بیدار شدم داداشم رو دست راستم خواب بود و من وقتی گیجی خواب از سرم پرید نفس های مرطوبی روکف دست چپم داشتم حس میکردم انقد ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود تو تاریکی نمیدونم اشتباه دیدم یا چی انگار یه چیزی از زمین جم شد و رف رو طاقچه با لرزی که توتنم بود بلند شدم و بردمش پیش مامانم الانم از یاداوریش مو به تنم سیخ میشه

چند وقت بعد بچه خوب شد ولی حالا ما میدونستیم که چه کسی اینکارو انجام داده بود.. و اون عمه... من بود که اون طلسمو رو برادرم اورده بود که خودش بچه دار شه، انقدر از این اتفاق شوکه شدیم که حرفی نمیمونه شاید کسی ندونه ولی بعضی طلسما هس کع در برابر مردن بقیه که باید هم اشنا باشه خودت میتونی بچع دار شی از این اتفاق چن نفری اینجا به نتیجه رسیده ولی بابام دو جزع از قرانو حفظه و هرزوز میخوند و تو خونه ای که عبادت باشه خدا محافظشه بابامم چون با این کارا اشنایی داشت و میدونست چیه(همونطورکه گفتم چون اتفاق افتاده فهمید) جوابشو گرفت

بعد اون ماجرا بابام همه روابطشو با خانوادش قط کرد با همش چون اونا گفتن که تو هیچ حقی اینجا نداری در حالی که وقتی اونا بچه بودن بابام ابروی خواهرا مادرش و برادرشو حفظ کرده بود چون برا پدرش بی ابروییشون هیچ فرقی نداشت. 

شانسم گفته از این لحاظ که قیافه خوبی دارم و از بچگی همه میگن خوشگلی و اینا، بخاطر همین خواستگار زیاد داشتم از دوازده سالگی، اما اونقدر تعطیل بودم که هیچی متوجه نمیشدم، اینم بگم که هرچی هم باشه در این مورد هم مامانم هم بابام خیلی بت خدا اعتقاد دارن و منم یاد گرفتم که وقتی چیزی از خدا میخام باید از ته دلم باشه و همون خلوص نیت

با اشتباهی که کردم گند زدم به همه چی ولی تو اون چند وقت فهمیدم که تنها پناهم خداس و از خودش خواستم ایندمو بخیر کنه، اونقدری که وضعم بد بود که حتی اگه میمردم هم شکایتی نداشتم ولی خدا خواستمو اجابت کرد خوشبخت شدم، الان نزدیک دوساله ازدواج کردم(نامزد کردیم همون دوران عقد) انقدر که الان خوشحالم و هرچی میخواستم دارم که برا کسی مث من یجورایی غیر واقعی بنظر میومد اما الان دارمش 

حالا منی که تو طول روز یا تو دعوای پدرو مادرم یا بقیه یا خودم فحشای بدی میشنیدم الان نامزدم کمترین رنجش خاطر رو برام بوجود نمیاره، این واقعا خیلی برا من زیاده که از اون زندگی به این رسیدم الانی که فرق نداره چی بخوام برام میخره و از همه مهمتر ارامش روانی و روحی دارم خانواده همسرم باهام خوبن و وضعم تو خونه هم نسبتا بهتر شده. 

شاید سنم کم باشه اما انقدری عذاب کشیدم که از حالا از موهام سفید شده در حالی کع تو این خانواده موهای پدر بزرگم که نزدیک 70سالشه تازه خاکستری شده. 

واقعا اینکه با تمام وجود از خدا چیزیو بخواید ممکن میشه خیلی احتمالات وجود داشت که منم ایندم خراب شه ولی خدا بهترینشو برام رقم زد❤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز