میفهمم متاسفم که انقدر سخت میگذره، زندگی گاهی شیبش خیلی تنده باید طاقت آورد.
مادر من وقتی دختر بوده، با پول جیبیش طلا میخریده، فرش میخریده و ...الان ده سالم جمعش کنیم ارزشی نداره . من خودم تموم پول جیبیمو جمع کنم نمیتونم یچیز درستی باهاش بخرم.
ما از زندگیای مردم خبر نداریم، یه پسری چند سال پیش به مشاوره خانواده تو نت نوشته بود، دختر یه آدم ثروتمند رو دیدم، بدم نیومد شرایطم بهتر بشه گفتم خب میرم خواستگاریش. رفتم و جور شد و نامزد کردیم. یه روز بخاطر مشکلی که پیش اومد مجبور شدم شب همونجا بمونم. پدرش رختخواب انداخت و منم همونجا خوابیدم. جام راحت نبود ، نصف شب بیدار شدم، دیدم پدره نیست.
رفتم طرف پذیرایی، آشپزخونه، دستشویی... دیدم نیست. گوشیمو برداشتم به نامزدم پیام دادم، دیدم گوشیش تو اتاق صداش میاد ولی جواب نمیده. آروم در اتاقشو زدم ، در باز بود. درو بازگردم دیدم گوشیش هست اما خودش نیست. 
گفت ترس برم داشت اینا چی شدن؟ همه جا رو گشتم، هیشکی جز من خونه نبود. بعد یکساعت نیمه های بامداد دیدم با یه ماشینی مثل وانت یا کامیون همشون برگشتن خونه. توش اسباب بود و سریع دست به دست بردن زیر زمین. خلاصه بگم برات دختره و خانوادش دزد بودن و اینم تا میفهمه جدا میشه و به پلیس میگه.
وقتی یکی تو این اوضاع اقتصادی با چندغاز سن و یه مدرک ناقص دانشگاهی میگه من خونه دارم، ماشین دارم، پول دارم، فلان و بهمان... آدم باید شک کنه. وقتی یکی هیچ صحبتی از نیاز جن.سی و عاطفی نمیکنه باید شک کنی چطور داره برطرفش میکنه؟ و ... بله آدم باید تلاششو بکنه ولی گاهی واقعا نمیشه.
شما خداروشکر کن دو تا دسته گل داری، که دو تا پشتیبان برای روزای تنهاییتن، نگو اینو ... خدا بهت صد سال عمر بده و سایت رو سر بچه هات باشه، ولی بهتر از تو انزوا مردن و فراموش شدنه ، بهتر از ترس از آینده مبهمه.