سلام دوستان حدود ۱۷ روز پیش سر ظرف نشستن من مادرشوهرم داد و هوار راه انداخت منم وسایلامو جمع کردم رفتم خونه بابام. توی این ۱۷روز هیچ زنگ و تماسی از طرف هیچ کدومشون نداشتم تا اینکه دیروز سرزده پدرشوهرم اومد خونمون و نشست جلو کل خونوادم و زنداداشم از سیر تا پیاز زندگیمون تعریف کرد خلاصه رید روشوهرم و خودم. تا دیروز خونواده ام از هیچی خبر نداشتن من هیچ وقت هیچی بهشون نمیگفتم حتی این ۱۷روز رو به بهونه مریضی پسرم بقیشم رفته بودیم مسافرت گذروندم.من دیشب به شوهرم رنگ زدم گفتم پدرت از روزی که به دنیا اومدی تا الان اومد تعریف کرد وحشتناک حالش بد شد میگه اومده ابرومو برده تا صبح هیچ کدوممون نخوابیدیم. پدرشوهرمم تازه دلخوره که چرا به شوهرم گفتم و تنور داغ کردم. مردک من دیگه ابرو ندارم جلو زنداداشم. اون یپا غریبه هس و منتظر سواستفاده و دهن لق.