2777
2789
عنوان

خانوم های با سیاست

788 بازدید | 37 پست

خانوما 

من یه جاری دارم خیلی دستور میده وحرافه 

مثلاً شوهرم تو جمع گفت میخوام برم مشهد 

یهووو گفت اگه میری مادرت هم ببر با خودتون 

منم هر حرفی میزدم .می‌گفت ببینید نمی‌خواد مادرشوهرش ببره خراب میشدم 

یه کار دیگه هم کرد خونه جاری دعوت بودیم برگشت گفت همه دست بدید ظرف بشورید من برنج درست کردم 

مثلاً سر سفره داشتم ظرفها رو اشغالشو می‌گرفتم بعد گفت فلانی بیخودی دس دس نکن بیا کمک.  .از من کوچیکتره هااا .زن وراجووو بی تربیتی هم هست 

راستش نمی‌خوام دهن ب دهنش کنم 

میترسم مثل اون باشم 

راهکار دارید حالشو بگیرم ب خونش تشنه می‌باشم 






خداوندا نگهدار عزیزانم باش در پناه خودت حفظشان کن

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وقتی میکه بیا ظرف بشور نشنیده بگیر کلا.منم جاری این شکلی داشتم.هیچ وقت جواب نمیدادم اصلا انگار وجود نداره.یکبار باردار بودم نظر داد راجع به زایمانم‌.قدیم هم به شوهزم نزدیک میشد شوهرم هرچی میرینه به سر تا پاش بازم فدات بشم قربون صدقه میره.طوری که یکی ببینه قطعا فکر میکنه اون زنشه.اینقدر وقیحه.سزارین شدم.اون میگفت طبیعی باید میشدی این چیزا.ببخشید چنان سر تا پاشو قهوه ای کردم دیگه میترسه ازم.حد خودشو بدونه بهت توصیه میکنه ندیده و نشنیده بگیرش.وقتی میگه بیا فلان بکن تو حتی برنج سفیدم درست نکن قشنگ بشین دست به سیاه سفید نزن بزار حتی مجبور بشه ازت پذیرایی کنه

ادم حسابش نکن. زیاد فوضوله میگفتی من اومدم مهمونی نیومدم ظرف بشورم که. البته من خودم هر جا میرم کم ...

من هم میگم کمک کنم از من کم نمیشه 

اما خونه من جاری ها میان استکان تموم نمی‌دن با اینکه بچه کوچک دارم 

آخه وقتی اونا کار نمیکنن ب نظرت کار کردن من جایزه 


خداوندا نگهدار عزیزانم باش در پناه خودت حفظشان کن
وقتی میکه بیا ظرف بشور نشنیده بگیر کلا.منم جاری این شکلی داشتم.هیچ وقت جواب نمیدادم اصلا انگار وجود ...

اخه می‌دونی خونه اون یکی جاری بودیم 

این داشت می‌گفت دست بدید کار بکنید 

داشت خودش جلو براذرشوهرم شیرین میکرد 

اگه میشستم برادرشوهرم ناراحت میشد اگر هم کار کنم یعنی ب حرف جاری فضولم کردم 

خدایی خونه من نیامد اصلا کار نمیکنن 

خداوندا نگهدار عزیزانم باش در پناه خودت حفظشان کن
اینطور وقتا  واکنش نشون ندی خیلی بهتره

اخه همش میشه بغض 

جای من تصمیم میگیره 

مثلاً رفتیم خونه مادرشوهرم میگف فلانی وسایلتو جمع کن 

چمدونت مرتب باشه 

ب من دستور میده انگار من نمیفهمم

من بزرگترم ازش 

اون سواد ابتدایی داره من لیسانس دارم 

نمی‌دونم رو چه حسابی ب من دستور میده 

از جاری بزرگم مثل سگ می‌ترسه 

من بزرگترم ازش اما بعد اون اومدم 

خانواده همسر ب من خیلی احترام میزارند 

ب این اصلا چند سالی قهر بود از دسش راحت بودم الان دوباره پرید وسط جمع

خداوندا نگهدار عزیزانم باش در پناه خودت حفظشان کن
اخه می‌دونی خونه اون یکی جاری بودیم  این داشت می‌گفت دست بدید کار بکنید  داشت خودش جلو ب ...

هرکی ناراحت بشه مهم نیست مهم خودتی.عزیزم یکبارم ناز کرد شیرینی منو نخورد.یعنی عمدی گفت این شیرینی بدید بخورم بعد گفت کی اورده گفتن فلانی گفت نمیخورم.هیچ بحثی هم نبود. گفتم بهتر یک خر کمتر جو ارزونتر یک لحظه سکوت بدی شد ولی فوری شروع کردن صحبت کردن انگار اتفاقی نیوفتاده.میدونی چی میگم اتفاقا منم خونه کسی بودم اونم بودش.یعنی باید نگران میشدم جواب فلانی میدم صاحبخونه ناراحت میشه!!!کسی بخواد الکی ناراحت بشه به درک بزار بشه اون دنبال بهانه است ناراحت بشه.وقتی مثلا گفت باید کار کنی.بلند بخند بگو بایدی در کار نیست بشین.من تو این ده سال دوبار ریدم به سر تا پا جاریم.باورت میشه دیگه جرات نداره نزدیکم بشه.خیلی تازه عروس بودم میخواست منو خراب کنه و خیلی بچه بازی میکرد ولی من همیشه خانومانه نشستم و سبک نبودم هرگز.بعد ده سال همه منو یک زن با عقل میدونن و اونو بی عقل.حتی پدر شوهرم رفت پیش اقوام جاریم گفت کنترلش کنید دست از سر زندگی اون پسرم برداره که اگه دعوایی بیوفته مقصر صد در صد دختر شماست.پدر شوهرم تو یک طایفه به صادق بودن معروفه.و هرگز با هیچ عروسی رو نداد من عروس هشتم یک خانواده ام ولی سال هاست تنها عروسی هستم همیشه سرمو میبوسه.یعنی دستشو میزاره رو سرم و دست خودشو بوس میکنع یعنی سرمو میبوسه.حتی خواهر شوهرم میگه من ندیدم بابا عروسی رو ببوسه اینطور که تورو احترام میکنع.ولی خیلی سعی کرد اوایل بگه تقصیر منه.تا چند سال اول میگفتن تقصیر منه چون عروس بیست ساله بود من تازه تشکیل زندگی داده بودم.میخوام بگم گفتار تو نشون از شخصیت توست.وقتی من مودبانه و با شخصیت بودم اون شروع کرد ناز کردن برای شوهرم.لقمه میگرفت به زور میزاشت دهن شوهرم.جفت شوهرم مینشست.ولی فکر میکنی من رفتم به شوهرش نزدیک شم تلافی کنم.اصلا.اتفاقا خیلی حدو حدودمو با شوهرش بیشتر کردم اونم با خیال راحت به کارش ادامه داد.ولی نتیجه کار افتضاحی اون شد.تو هم کاری نداشته باش کی روبه روبروته.من یکبار خونه پدر شوهرم ریدم به سر تا پا مادر شوهرم.انتظار داشتم بار بعد حتی پدر شوهرم سلامم نده خب احترام خونه اش بود.ولی به پدر شوهرم یک حرف زدم.گفتم بچه من برام مهمتر از کل دنیا برام هست.خودت بزار جا من چکار میکردی.سه بار گفتم تکرار نکن ولی مادرجون تکرار کرد حرف مادر جون بد بود منم حرف خودشو برگردوندم به بچه هاش چرا نتونست سکوت کنه.و باعث دعوا شد .بچه من همون قدر عزیزه که برای مادر جون بچه هاش عزیزه.من یک مادرم اول بعد عروس حسابم کن.به خدا قسم هیچی نگفت هیچی بار بعد مثل همیشه سرمو بوسید

اخه می‌دونی خونه اون یکی جاری بودیم  این داشت می‌گفت دست بدید کار بکنید  داشت خودش جلو ب ...

میخوام بگم داستان منو بخون.یعنی منم خونه پدر شوهرم بودم که مرده های مادر شوهرمو کشیدم جلو چشماش.باید شوهر خودمم ناراحت میشد و پدر شوهرم.پدر شوهرم کلا سکوت کرد دخالت نکرد .با اینکه زبون تند و تیزی داره به شدت.و شوهر همینطور سکوت کرد ولی در پایان میخواستم بزنم بیرون شوهرم به من گفت چرا این همه سال احترام کسی نگه داشتی که خودش برای سن و سالش احترام قائل نیست باید ده سال پیش اینطوری جوابش میدادی که خودش حالیش بشه.کسی که احترام خودشو نگه نمیداره حقشه خوبش کردی دلم خنک شد.اینو بگم مادر شوهرم بلایی سرم اورد سر بزرگ کردن بچه.اگه اوایل ازدواج اینطوری قهوه ایش میکردم شوهر بچه ننه من قطعا طلاقم میداد.شکی ندارم.شوهرم خر تر این حرفا بود مادرش براش آیه قران بود.پس یاد بگیر در هر حالتی شخصیتی خودتو حفظ کن.تازه اون کوچیکتر شماست.منو چی میگی عروس کوچیکه ام جاری بزرگه من هم سن مادرمه!!!!یعنی حسابشو بگیر هشت تا عروس هستیم.با کسی که حاضر حوابی کردم همسن مادرم نبود البته ولی هشت سال ازم بزرگتر بود.میخوام بگم حد نگه دار.باورت میشه وسط بدبختی زندگی میکردیم شوهرمو از حاشیه کشیدم بیرون یادش دادم قهر نکنه ولی روابط رو حفظ کنه.داماد شوهرم به خدا باورت شاید نشه همسن پدر منه.به ولله میگفت به شوهرم .خانمت خیلی عاقله کاری که پنج سال پبش کرد بسیار قشنگ بود تازه میفهمم زنت چکار کرد.منم میخوام کار شما رو بکنم و رنگ اسایش به زندگیم برگردونم.حتی خواهر شوهرم حکم مادر همسرم داره کلا از سه سالگی بزرگش کرده.به شوهرم گفت خانمت اینقدر عاقله برام عجیبه.هرچی میگه هرچی من قبولش دارم.یک دروغ ازش نشنیدم تو این ده سال.برام عجیبه .حتی ب خدا برگشت گفت تا این سن رسیدم نه با جاری خودم صمیمی هستم نه با زن داداش های دیگه ولی خانمت تنها کسیه خیلی رازهای منو خبر داره که داداش تو نمیدونی.اخه سر جریانی شوهرم گفت والا ما چیزی نگفتیم.شک ندارم خانمم نگفته تضمین میکنم.که خواهر شوهرم گفت میدونم از وجا پخش شده به زنت اعتماد کامل دارم.میخوام بگم من ازدواج کردم فقط ۲۳ سال داشتم.به سن و سال نیست.تازه تو بزرگتری دستت باز تره تو عکس العمل نشون دادن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز