همو لو میدن جاری بزرگم همیشه غیبت خانواده شوهرمو میکرد بعد من تو روشون دوست نداشتم نگا کنم از بس بدشونو میگفت نگو دو رو بوده بد منم به اونا میگفته جلوم عین خواهر پشتم عین دشمن دقیقا با خانواده شوهرمم اینجوریه بعد حرف منو به جاری کوچیکه گفته بود گفتم امکان نداره فلانی مثل خواهرمه بعد منم حرفایی ک اون گفت رو گفتم جاری کوچیکه گفت ک اینارو پیش فامیلای خودمم گفته برادر شوهر کوچیکه رو در رو کرد جاری بزرگه با شوهرش در رفت بدتر تابلو شد ولی نمیدونم چرا مادرشوهرم اینا اونو دوست دارن🥴