2777
2789
عنوان

داستان زندگی من ...

6424 بازدید | 36 پست

من الان متاهلم .میخام داستان زندگیمو از ده سال پیش تا ازدواجم و اینکه چطور شد ازدواج کردمو تعریف کنم ....

من مثل خیلی دخترای جوون دیگه ارتباط گرمی با اطرافیانم داشتم .پسر بودن طرف مقابل برام مهم نبود یه گروه داشتیم تقریبا بیست نفری پسر و بیستایی ام دختر ولی من انقدر شیطون بلا و بقول خودشون خوش حرف بودم که بیشتر نگاها رو من بود ....تو چند سالی که با رفقام بیرون میرفتم پسرای زیادی از دوستای بچه ها وارد اکیپ میشدن طرفم میومدن ولی خب من همیشه نظرم این بود یه نفرو که متفاوت تر از همس انتخاب کنم برای زندگیم ...ازین رابطه های الکی و سرگرمی دوس نداشتم میخواستم یه عشق واقعی بیاد و تهشم به ازدواج ختم شه که خب هیچ چیز اونجوری که میخوای نمیشه  .......

ازین آدمایی که تو محیط داانشگاه میدیدم یا اونایی که باهامون بیرون میومدن نه ظاهرشون نه اخلاقشون خوشم نیومده بود متفاوت نبودن من متفاوت بودنو دوس داشتم ..

که ای کاش ......

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

معمولا من قرارای بیرون با بچه ها هماهنگ میکردم چه ساعتی و مکانش کجا باشه و ...یکی از دخترای اکیپمون بچه همدان بود و بمن گفت یه پسره همدانیه هم دانشگاهیمه بچه با شخصیتیه میخوره بهمون بیارمش داخل گروه ؟ما یه گروه چتم داخل تلگرام داشتیم آوردش و چند روزی بعد گفت  میخام یروز که اومدم اینجا اونم بگم بیاد تو اکیپ ازم خواسته بچه هارو از نزدیک ببینه اونم  .یروز همگی قرار گذاشتم و انتخاب محل قرار با من بود شمارمو بقیه بچه ها داشتن پسر جدیده نداشت که روز قرار من  دو سه ساعتی قبلش با یکی از دوستام ناهار بودم بیرون قرار بود ازونجا بریم کافه ای که بچه ها همه هستن ...چه روزای خوبی بود قشنگترین روزای مجردیم با دوستام 🤗

سر ناهار بودم یه شماره ناشناس زنگ زد گفتم الو ...

گفت محنا خانوم ؟

با خودم گفتم چه صدای قشنگی داره 🤔

گفتم بله ؟

گفت من آریام .شهرتونم ولی نمیتونم آدرسی که گفتیو پیدا کنم 

گفتم هنو کو تا دوسه ساعت دیگه .خیابونی که زدمو بپرسی میتونی بیای رسیدی بگو بیام دم کافه 

بچه ها جمع شدن همه دور هم بودیم بگو بخند مثل همیشه چه روزایی که با بی خیالیام و خوش گذرونیام میگذشت  چه خنده هایی ...

زنگ زد من تو یه پارک تو همون خیابونم کافه کدومه نمیبینم گفتم بمون الان میام بیرون 

ای کاش نمیرفتم ....من هرگز تسلیم قلبم نشده بودم کل زندگیم با مسخره بازی و خنده گذشت اصلا تا اون زمان نمیدونستم ناراحتی چیه عاشقی چیه درد عشق حتی دوستام ناراحت میشدن بخاطر یه پسر کلی مسخرشون میکردم میگفتم بابا میگذره زندگیتو کن لنتی این نشد یکی دیگه 😅

رفتم بیرون ....یکم پایینتر یه پارک بود یه پسر قد بلندو دیدم .لباس مردونه مشکی .شلوار تقریبا جذب  مشکی چهارشونه هیکل س ی کس پک قد بلند موهای پرپشت خرمایی آستیناشو تا آرنج بالا زده بود یه دستش تو جیبش بود یه دستش گوشی بچه ها عین این مدلای اروپایی .عشق در یک نگاه ....من تو دلم میگفتم یعنی این پسرس ؟؟؟؟

برای اولین بار تو کل عمرم دلم لرزید ....در حدی که خدا خدا میکردم که زنگ میزنم این پسر گوشیو جواب بده .تلفنمو ورداشتم اون تو پارک بود و من این سمت خیابون ..دستام میلرزید قلبم تند تند میزد همش چشام به دستش بود که اون بگه الو ....خودش بود .....گوشیشو گرفت ...الو ....گفتم این سمتم بیا این سمته خیابون .تا منو دید دستشو تکون داد گفت عاره عاره دیدم و اومد باهام دست داد ...نمیدونم چرا اون لحظه سریعا باهاش دست دادم انگار چند سال میشناختمش ..لبخندش ...صداش ...گفت بچه ها بالان ؟و من محو صورتش شده بودم....

هول کردم گفتم عاره عاره بالان .منی که خیلیا در برابرم هول میکردن حالا در برابر یه پسر اونم با یه نگاه دستو پامو گم کرده بودم .رفتیم بالا نشستیم ...صندلیش دورتر از من بود و من خیره بهش ...اصلا به طرز عجیبی انگار تو یه لحظه عاشق شدم ...با بچه ها خیلی گرم حرف میزد و از خاطراتش میگفت .


حالا همه با من حرف میزدن و من محوه حرفای اون ...وسط سروصداها گفت محنا نگاش کردم خدایا با منه ؟اسم منو صدا زد .گفت بیا اینجا یه لحظع .صندلی خالی کنارش بود رفتم کنارش نشستن حتی هوش از سرم میبرد ...حرف میزد درباره طرح تتو... میگفت این اکیپ همش محنا محنا میکنن سردستشون تویی و منی که ...😕😕😕😕😕گفتم ن بابا اختیار دارن بعدش پرسید این طرحه خوبه بزنم ...؟



من اومدم تصویرو تو گوشیش زوم کنم که ناخونم خورد به دسته مبل و شیکست نگم از دردش که دخترا خوب میدونن ...همچین گفتم آخ و از جام پریدماااااا .سریع پرید دستمو گرفت گفت چیشدییییی  و منی که دستام تو دستاش بود  عین یه بچه دوساله با بغض نگاش کردم گفتم ناخونم 🥺 یه چسب زخم از بچه ها سریع گرفتو گفتم بده خودم میزنم خودش برام زد ...بچه ها من اون روزو هیچ وقت نتونستم فراموش کنم من واقعا عاشق شده بودم عین فیلمایی که میگفتم تخیلیه و بدون شناخت عشق ممکن نیست .....

چه عشق کودکانه ای ....برگشتیم ...هرروز بیشتر از دیروز به چتا زل میزدم که بیاد تو گروه و شروع کنه به چت کردن ساعتها منتظر میموندم که بیاد و همزمان با اون منم حرف بزنم بلکم فقط دو کلمه باهام حرف بزنه .شاید بعد از هر دیدار پسری ک منو میدید آویزونم میشد و این پسر اونجوری نبود که همچین حسایی داشتم شاید واقعا متفاوت بود و من تو کل زندگیم متفاوت بودنو دوس داشتم  نمیدونم واقعا...فقط میدونم ای کاش مجردیم همونجوری زیبا و بدون دغدغه میموند ای کاش این طوفان هرگز وارد زندگی من نمیشد ....

گذشت و گذشت و من بعد از یک ماه دوباره سعی کردم بچه هارو جمع کنم بلکم اونم بیاد که همینطورم شد ... مثل همیشه خوشتیپ تیپای مردونه میزد شلوارای چسب پارچه ای . پیرهن سورمه ای جذب آستینای جمع شده تا آرنج مثل دفعه قبل همونجوری خوشتیپ ...چقدر لحظه شماری واسه اون روز کردمو همه رو جمع کردم نیم ساعت نشد که یه سردرد فوق وحشتناک گرفتم در حدی نمیتونستم پاشم راه برم یکی از بچه ها من  رسوند خونمون ‌.شب شد من تا خوده شب عین بیهوشا افتاده بودم رو تخت و گوشیمم نمیتونستم ببینم حتی معذرت میخام بالا آوردم نمیدونم چم بود .ساعت ۹ بود که یه پیام برام اومد ...آریا ....نمیدونم چطور باز کردم پیامشو اصلا ...نوشته بود خوبی ؟بهتر شدی ؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

دندون کشیدن

222222rozhi | 20 ثانیه پیش

سلام

pes2013 | 2 دقیقه پیش
2791
2779
2792