اولا که بچم بریچ بود بعدش معاینه لگنی نشدم ببینم اصلا مناسب هست یانه،هفته ۳۸ بچم چرخید از اون ب بعد هر معاینه ای میرفتم میگفتن سر بچه فیکس نشده،دهانه رحمم باز نشد تا هفته ۴۰ که ماما معاینه کرد و با دست ۲ سانت باز کرد برام چهل هفته و پنج روز دردم گرفت پیاده روی زیاد داشتم ورزش هم انجام میدادم،ساعت هشت شب سوم بهمن کم کم دردام شروع شد مهمونی هم بودیم هیچی نگفتم فقط سکوت کردم اروم درد کشیدم تا ساعت یک که دردام فاصلش شد هر شش هفت دقیقه یکبار به شوهرم گفتم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت یه سانت بازی وقتی معاینه کرد بلند شدم زیرم اب ریخته بود فهمیدیم کیسه اب نشتی داره،اومدیم خونه اماده شدم ولی بیمارستان نرفتم همینجور پیاده روی کردم تا صبح شد ساعت هشت صبح رفتم باز معاینه کردن ۴ سانت باز شده بودم کیسه ابمم سوراخ بود بستریم کردن حدودن تا ده و خورده ای طول کشید تا بستری شم
اگه امضامو میخونی برای شادی روح پدرم و تمام اموات فاتحه ای بخون🖤😭بابایی خیلی دلتنگتم بیبی چکم ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ مثبت شد🤩❤️جواب بتام ۲۷ فروردین مثبت شد 🤩🤩🤩خدایا شکرت بابت نعمتی ک بهم دادی
تااینجا که گفتم چهار سانت باز شده بودم درد داشتم اما چون شوق و ذوق داشتم و ترسی نداشتم اصلا برام سخت نبود، از دردم لذت میبردم با پرستارا و ماماها میگفتم میخندیدم درده که میگرفت اذیت میشدم اما فقط نفس عمیق میکشیدم و میگفتم خدایا تو کمکم کن،تا بستری بشم ۵ سانتی باز شدم خیلی برام راحت بود میگفتم اگه دردش این باشه که اصلا سخت نیست زایمان طبیعی،رفتم رو تخت زایمان بهم سروم وصل کردن دردام شدید تر شد ولی میشد تحمل کرد ماما میومد معاینه میکرد هی میگفت فولی روند زایمانت خوبه منم امیدم بیشتر میشد
ساعت شد یازدع و خورده ای که نزدیک به هشت یا ۹ سانت باز شدم رو توپ ورزش میکردم نفس عمیق میکشیدم دردارو تحمل میکردم ولی جیغ نمیزدم اصلا فقط ای پرستار میخاستم بیاد معاینه کنه چون وقتی دستش میرفت داخل دردام حس میکردم قطع میشه، گفت این بیمار فوله وسایل رو اماده کنین،ساعت دوازده ظهر بود دردم زیاد بود ولی تحمل میکردم وسایل رو برای دنیا اومدن بچه اماده کردن،پارچه رو پهن کردن رو سینم که بچه رو بزارن روش،تو اون اوج دردچقد خوشحال شدم گفتم دیگه تمومه الان دنیا میاد راحت میشم اما گفتن سر بچه توکانال زایمان گیر کرده اکسیژن کم اورده🥲
اگه امضامو میخونی برای شادی روح پدرم و تمام اموات فاتحه ای بخون🖤😭بابایی خیلی دلتنگتم بیبی چکم ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ مثبت شد🤩❤️جواب بتام ۲۷ فروردین مثبت شد 🤩🤩🤩خدایا شکرت بابت نعمتی ک بهم دادی
میشه برای خونه دارشدنم صلوات بفرستی❤️. هُوَ رَبُّ المُستَحیل و انت تبکی عَلَی المُمکنخدایااز تومعجزه میخواهم معجزه ای بزرگ درحد خدابودنت معجزه ای ک اشک شوقم راجاری کند. و امامن نیمه شبی خواهم رفت .. ازجهانی که مال من نیست ..اززمینی که مرابیهوده به آن بسته اند! حیف فریادمرا بُغض به یغمابرده!یک بغل حرف ولی محض نگفتن دارم!
اگه سر بچه گیر نمیکرد و دنیا میومد ساعت دوازده همه چیز تموم میشد و برام زایمان راحتی بود خاطره شیرینی بود اما این گیر کردنه باعث شد من تا ساعت دو مرگ رو با چشمام ببینم،۹ سانت باز بودم سروم وصل بود بهم برای اینکه زودتر بچه بیاد ولی نمیومد چندتا ماما بالا سرم بودن و کاری از دستشون بر نمیومد هی میگفتن زور بزن ولی فایده نداشت،از ساعت دوازده دردام شدید شروع شد جوریکه اصلا قطع نمیشد،حس میکردم از وسط میخام بترکم،،اخه ۹ سانت باز بودم دیگه دردا قطع نمیشد درد مداوم بود،اما جوجه من قصد اومدن نداشت،هرچقد تلاش میکردم جلوی داد زدنم رو بگیرم نفس عمیق بکشم ولی دیگه دست خودم نبود از درد بی اختیار صدای گاو میدادم،جیغ میزدم التماس میکردم میگفتن خانوم نفس بکش بچه ات تو خطره اما من بین زمین و اسمون بودم چشام نمیدید سر گیجه داشتم فقط صداشونو میشنیدم،دیدن توخطریم دکتر متخصص رو صدا زدن اومد گفت باید برش بزنیم، برش زدن یکی از ماماها افتاد رو شکمم فشار دادن دکتر هم دستاشو فرستاد داخل و بچه رو میکشید اما حس میکردم کنده نمیشه بهم میگفتن زور بزنم زور میزدم فایده نداشت یلحظه از شدت درد نفهمیدم چیشد از حال رفتم،یلحظه یه حس سبکی بهم دست داد چشام باز شد دردام اروم شد چشامو باز زدم صدای گریه بچه قشنگمو شنیدم دردام رفته بود گذاشتنش رو سینم پاکش کردن دستمو گرفتم بهش نوازشش کردم و دیگه بردنش،سبک شده بودم ساعت ۲ و۱۰ دقیقه بود،دردام رفته بود چشامو بستم نمیدونم خوابم برد یا چی،ولی همه چیز تموم شده بود اومدن بخیه زدن و من اروم گرفته بودم،بعدشم بجمو اوردن بهش شیر دادم و این شد که زایمان خیلی سختی رو تجربه کردم با بخیه های داخلی فراوان🥲 بعد ده روز هنوزم نمیتونم بشینم
میشه برای خونه دارشدنم صلوات بفرستی❤️. هُوَ رَبُّ المُستَحیل و انت تبکی عَلَی المُمکنخدایااز تومعجزه میخواهم معجزه ای بزرگ درحد خدابودنت معجزه ای ک اشک شوقم راجاری کند. و امامن نیمه شبی خواهم رفت .. ازجهانی که مال من نیست ..اززمینی که مرابیهوده به آن بسته اند! حیف فریادمرا بُغض به یغمابرده!یک بغل حرف ولی محض نگفتن دارم!