2777
2789

دعوت که نمیکنن خودمونم که بریم مثلا از ساعت ۳بعدازظهر تا ساعت ۱۱شب بشینیم هیچی درست نمیکنن اخر میام خونمون املت درست میکنیم اخرین باری که شام خونشون بودیم ۶یا ۷سال پیش بوده

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بدون دعوت مگه خونه پدر مادر خودتون با دعوت میرید؟ اونجام خونه پدر مادر همسرمه دعوت نمیخواد میرم س ...

اخه مامان من ازهمون اول گفته حتما جمعه ها بیاین خونمون شام بار میذارم دیگه الان هرهفته جمعه منتظر ولی برا مادرشوهرمینا قاعده خاصی نیست

به خاطر پسرم میرم تو خونه خیلی دلتنگ میشه کارشوهرم جوریه شب ساعت ده میادباید رفتنی عصر اینابریم دیگه ...

من معتقدم بقیه مسئول رفع دلتنگی و ... ما نیستن برید کتابخونه خانه بازی و ...

.




آگاهی مثل سونامی میمونه وقتی که شروع بشه نه ترس نه مرگ و نه هیچ چیز دیگه ای نمیتونه جلوش رو بگیره ...
دعوت که نمیکنن خودمونم که بریم مثلا از ساعت ۳بعدازظهر تا ساعت ۱۱شب بشینیم هیچی درست نمیکنن اخر میام ...

خخخخ یکم امیدوارم کردی ایناحداقل بشینی شام نگهت میدارن😂

اخه مامان من ازهمون اول گفته حتما جمعه ها بیاین خونمون شام بار میذارم دیگه الان هرهفته جمعه منتظر ول ...

ماهم قائده قاصی نداریم هر وقت شد میریم

من عروس اون خونه ام جزئی از خانواده باهم رو دربایستی نداریم اونم بدش نمیاد مگه مهمونی میخوام برم که هر دفعه دعوت کنه

فوقش برا مراسمای خاص دعوت کنه یوقت

ما میریم ولی قبلش زنگ میزنیم ک ما میخابم بیام هستد خونه جای نمیخاید برید البته اول میپریبم که جای قراره نیستند برند اگه خونه باشند هب میریم همشم میگد خوب کاری میکنید قدمتون روی چشم البته خب ما اگر بخایم منتظر دعوت بمونیم کلا باید قطع ارتباط کنیم مادرشوهرم هیچ وقت دعوت نمیکنند کسی را فکر کنم از خداشو که کسی مزاحمش نشد چون مسنه حدود ۶۰ فکر کنم همشم توقع دارد بقیه کاراشو کنم ولی من نقشه هاشو ، نقش برآب کردم دوست داشت هر روز بیاد خونه ما فضولی کند فلان کار و آشپزی به من یاد بده بهانه کند بیاد مهمانی بهش بدیدم  ولی توقعش زیاد بود مگه نوکر میخاست من کارای خودم به زور انجام میدادم زیاد تحویلش نگرفتم جان فشانی نکردن برای تمیزی خونش مهمانی زیاد نگرفتم البته خوب توانیشم نداشتیم من یک سال ازدواج کردم سه دفعه ولی تا الان آمده فامیلا شوهرم زیادند خیلی مهمانی دادن خیلی سخته تازه یه مار خیلی بد انجام دادم همش تقصیره خودشه خیلی اذیتت میکرد حرفا زشت و تکراری و آزار دهننده مبگفت اوایل ازدواج میومد خونه در را باز نمیکردم بعد میگفت حمام بودم خب قبلش زنگ بزنید بیاد سر زذه میخاست یهویی بیاد سرک بکشد تو زندگی من آخه تازه تلفن هم جواب نمیدادم ولی بخاطر جواب ندادم الان تلافی نکرده ک دعوت نمیکند اخه با جاری هام و همه دخترا خودش همین شکلی هستش بعدم من واقعا خیلی سختم بود اول ازداج حوصله شکنجه روحی را نداشتم کار خونه برام مثل یه غول بودند خیلی خیلی سریع خسته میشدم شبا از پام ار درد  گریه میکردم دیگه تحمل مادرشوهر نداشتم الان ولی بهتر شدم عادت کردم 

پسرم دلش برای مامان بزرگش تنگ میشه ببرم خانه بازی😐

من باشم به بچه شرایط رو میگم و کمتر میرم و با اسنپ زود برمیگردم

آگاهی مثل سونامی میمونه وقتی که شروع بشه نه ترس نه مرگ و نه هیچ چیز دیگه ای نمیتونه جلوش رو بگیره ...

 میریم ولی قبلش زنگ میزنیم ک ما میخابم بیام هستد خونه جای نمیخاید برید البته اول میپریبم که جای قراره نیستند برند اگه خونه باشند خب میریم همشم میگد خوب کاری میکنید قدمتون روی چشم البته خب ما اگر بخایم منتظر دعوت بمونیم کلا باید قطع ارتباط کنیم مادرشوهرم هیچ وقت دعوت نمیکنند کسی را فکر کنم از خداشو که کسی مزاحمش نشد چون مسنه حدود ۶۰ فکر کنم همشم توقع دارد بقیه کاراشو کنم ولی من نقشه هاشو ، نقش برآب کردم دوست داشت هر روز بیاد خونه ما فضولی کند فلان کار و آشپزی به من یاد بده بهانه کند بیاد مهمانی بهش بدیدم  ولی توقعش زیاد بود مگه نوکر میخاست من کارای خودم به زور انجام میدادم زیاد تحویلش نگرفتم جان فشانی نکردن برای تمیزی خونش مهمانی زیاد نگرفتم البته خوب توانیشم نداشتیم من یک سال ازدواج کردم سه دفعه ولی تا الان آمده فامیلا شوهرم زیادند خیلی مهمانی دادن خیلی سخته تازه یه کار خیلی بد انجام دادم همش تقصیره خودشه خیلی اذیتت میکرد حرفا زشت و تکراری و آزار دهننده مبگفت اوایل ازدواج میومد خونه در را باز نمیکردم بعد میگفتم حمام بودم خب قبلش زنگ بزنید بیاد سر زذه میخاست یهویی بیاد سرک بکشد تو زندگی من آخه تازه تلفن هم جواب نمیدادم ولی بخاطر جواب ندادم الان تلافی نکرده ک دعوت نمیکند اخه با جاری هام و همه دخترا خودش همین شکلی هستش بعدم تازه خواهرشوهرم همبنجوری اند زنگ زدن تو مرتمشون نیست به شوهرم زنگ میزند واسه مهمانی دعوت کردن  

 من واقعا خیلی سختم بود اول ازداج حوصله شکنجه روحی را نداشتم کار خونه برام مثل یه غول بودند خیلی خیلی سریع خسته میشدم شبا از پام ار درد  گریه میکردم دیگه تحمل مادرشوهر نداشتم ابن وسط الان ولی بهتر شدم عادت کردم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز