اوایل رابطه دو*ست پسرم خیلی ازدواج ازدواج میکرد
کلا قصدش ازدواج بود
چهارروز پیش گفت(شرایط مالیم بهم ریخته نمیتونم بیام جلو
گفت بابات توروهم من نمیده منم بیشتراز ی بارنمیام اگه منونداد باید فراری بیای اگ نمیای من میرم وی زندگی خودم توم پی زندگی خودت خدافظ)
من قبول نکردم فرار رو
شما راهنماییم کنید
من خیلی حرف زدم باهاش
بهش گفتم سخت نمیگیریم برات و بابامو راضی میکنمو این حرفا
اما قبول نکرد
خیلی عاشقشم بگین چیکار کنم