یه مدت نباش براشون‌تحویلشون نگیراندازه ی که بهت بهامیدن براشون هدیه بخر
من مادرم به بچه ام اهمیت نمیده درمقابله بچه ای خواهرم منم روزمادراندازه ی اهمیت وارزشی که برام گذاشت کادودادم
بیشترازتوانم‌تصمیم گرفتم خودموخرجشون نکنم
یه چیزی میگم‌خوب گوش کن خودت خواستی که الانم‌باهات اینجوری رفتارمیکنن کمی محکم باش همیشه نباش براشون اعتراض کن‌ناراحتیتوبگودرآرامش‌وادب
خدایی جز دردهای وحشتناکه...منم تجربشو داشتم و الان هییییییییچ حسی بهشون ندارم فقط دوس دارم دست از سر کچل من بردارن ک خداروشکر دو سه ماهیه بر داشتن وگرنه همیشه دعوا بود و مادرم منو مینداخت بیرون میگفت تو چ رویی داری هزار بار انداختمت بیرون باز برمیگردی اینجا ...جایی رو ندارم برم وگرنه هیچوقت خونه اوتارو تحمل نمیکردم
ی چی بگم البته این نظر منه و با توجه ب زندگی خودم میگم...احتمالا دوستت ندارنو برا همین از همه ادمایی ک ب تو ربط دلرن ایراد میگیرن...ب الله بابام اومده بود خونمون از نونی سنگکی ک شوهرم میپخت ایراد گرفت میگفت خیلی بد میمزه در صورتیکه تو شهر اردبیل جز مشهورترینها بود و حتی تو رادیوی استان ازشون تقدیر کردن...اینا همینن و درست نمیشن
واااای🤦🤦
همیشه گفتم اولین دشمن منن چون با مخالفتشون ازدواج کردم از خداشونه بدبخت شم برم بگم غلط کردم
نمک به حرومم نیستم چون هوای خونواده همسرمو دارم بهشون حسادت میکنن
اون اوایل بابام به همسرم اینا میگفت بزنینش هر کار میکنین بکنین یا میگفت نذارین سر کار بره تنها
حرفاشون کاراشون انقدره که اگه تا صبح برات بگم تموم نمیشه
باورت میشه دیروز بابام تهدیدم میکرد ک میکشتم میکشمت و این اولین بار نیس ک تهدیدم کرده و ی بارم واقعا خاست بکشتم سر هیچی...از شب قبلش خبر داشتن ک چمدونمو بستم میخام برم پیش خاهرم و صب ک اماده رفتن شدم و چمد نمو برداشتم گفت همینجوری نیخای بری؟کفتم پس چجوری برم ؟ گفت جلو همسایه ها با چندون میخای بری ابرومونو ببری؟!!!گفتم مگه چیه چمدونه دیگه چرا ابروت بره. ؟سر همین میگفت بالاخره تورو میکشم حالم ازش بهم میخوره .خاست بزنه منو جلوشو گرفتن
حیف هیچی ندارم وگرنه ی ثانیه هم اونجا رو تحمل نمیکردم بخدا...و مطمئنم ی روزی این تهدیدادشون رو عملی میکنن ...خدایی ادم بدی نیستم ولی اینا برده میخان کفقط بهش دون و اب بدن و گوشه خونه بشینه و نماز و روزه بگیره و هرچی اونام گفتن بگه اطاعت و تمام...
