من ۹ساله خونه دارم ، چندبار اتفاق هایی
افتاده که به یقین رسیدم ولی با مغلطه
و بهم ریختن همه چیز رو حاشا کرده
دیشب دعوا شد، چندماه هست محل کارش نرفتم
دیشب اتفاقی رفتم دفترش ، دیدم یه شاخه گل روی میزش بود
گلِ خشک شده بود ، گفتم جریان گل چیه ، گفت روحمم خبر نداره
اومدیم خونه شروع کرد با ترس پیام دادن
به منشیش زنگ زدم ، گفت چندماه پیش یکی واسه همسرتون
آورده ، ولی تایمی بوده که من دفتر نبودم
دعوامون که شد مامانم اومد
گفتم پیام ساعت ۸شبش به همون آدم بود
هر چی زمین و آسمون زدم گوشیش رو نداد
فرصت نکرده بود پاک کنه