چی بگم والا...
بعد هر روز تکرار میکنن ما چی برات کم گذاشتیم؟
فکر میکنن من مشکلم یه مشت لوازم آرایش و لباسیه که حالمو یه درصدم خوب نمیکنه...
از اینکه گفتم میخوام با رفیقام برم بیرون گفت نمیخواد بری
گفتم پس اگر اینطوریه تو هم از کار و بارت بزن بیا منو ببر بیرون
کی وقت میکنی به من برسی؟
از اینکه پنج ساله به غیر از یه شهری که چشم به هر حال میدوزی همش کویره...
چند شب پیش بردم بیرون آخر شب بردم بازارهای مختلفو نشونم داد گفتم همه اینا رو تو اومده بودی؟گفت آره گفتم با کی گف با رفیقام گفتم خوشبحالت
همینو که گفتم انگار لال شدم بغض داشت خفم میکرد...
نتونستم حرف بزنم
وقتی پیاده شدیم از ماشین در ماشینو محکم کوبیدم به هم گفتم اصلا بهم خوش نگذشت و درو روش بستم...
من به خدا سختمه قلبم دزد میگیره شروع میکنم بی وقفه جیغ کشیدن لرزش کل بدن ...
بعد میگن از خودخواهی خودته...
بعدشم که مسخرهههههه کردن و شوخی کردن
بابا من هیچی به غیر از درک شدن نمیخوام
حاضرم نون خالی بخورم ولی یه درصد درک بشم...