ی بار بچه بودم خاب دیدم من ومامان وآبجیم توحیاط نشسته بودیم بعد درحیاطو زدن خاهرم رفت باز کرد اومد گفت لیلی امام حسینه میگه بالیلی کاردارم منم گفتم برو بهش بگو بره من کاری باهاش ندارم وازخاب پریدم
خداشاهده
زبونم لال بشه ک اینجوری گفتم تا ی سال کارم فقط گریه بود نمیدونم تعبیرش چی بود😔