شوهرم تو دعواهامون میگه آره یه زن دیگه دارم دوس داری برو خونه بابات.ولی من بهدخاطر بچه هام و آبروی خودم و زجر نکشیدن خانوادم واستادم.چند ساله فهمیدم کسی دیگه رو صیغه کرده و خیلی دعوا کردیم.میگه خودت باعث شدی. ولی وقتی آرومه و با هم خوبیم میگه هیچکس دیگه ای نیس.ولی دلم بهم دروغ نمیگه بوده و هست.و اینکه خودم قبول کردم این شرایط رو و گفتم هستم تا آخرش.ولی واگذار کردم به خدا همه دردامو. با این وجود که قبول کردم ولی این دل لامصبم طاقت نمیاره و همش فکر و خیال میکنم.خیلی هم با خدا حرف میزنم و قسم میخورم فکرشو نکنم ولی باز روز از نو روزی از نو...
بچه ها به غیر از جدایی به نظرتون چیکار کنم که بی خیال بشم و با خودم بگم نه همچین اتفاقی نیوفتاده.من با وجود اینکه میدونستم بچه دومم رو آوردم الانم حیف از بچه هام میاد چون مسئولم در برابرشون نمیخام بچه هام ضربه بخورن.برام دعا کنین که شوهرم برگرده و اینکه راه حل بدین