ببین هی با زبون خوش میگفتم مامان جان هرکی شبا باید خونه خودش باشه و فلان و از این حرفای خوب و ال و بل،الان وقت رفتنه،یواش یواش بازیت رو تموم کن بعد از چند دقیقه دیگه میرم و اینا،میدیم نه با جیغ و گریه میخواد کار خودش رو کنه
یه بار توی ماشین که با زور اومده بود بهش با چشم غره گفتم یه بار دیگه ببینم از اینکار ها کردی من میدونم با تو و دیگه هیچ جا نمیریم،دفعه بعدم اومد گریه کنه که نمیام یه چشم غره رفتم و گفتم زودتر آماده شو،با جدیت کامل
حاضر شد و امشب خداروشکر گفتم بریم راحت موافقت کرد،اونا هی گفتن شب بمون گفت نمیخوام