خانما سه ماهه ازدواج کردمه بابا یه بار بعد عروسیم با داداشای نا تنیم اومدن خونم برا عروسیم اونا بابام پر کردن گفتن چون یکی از اقوام ک همسایشونم بود فوت کرد هیشکیشون نیومدن عروسم تا حالا یه بار ن بابام ن اونا یک بارم زنگ نزدن ببینن من مردمه یا زنده ام چند وقت پیش شنیدم بابام ب مامانم کلی حرف زده بود دعوا راه انداخته بود ک من هر وقت رفتم پیش مامانم حق نداره احترامم بکنه چه خودم چ شوهرمو اگه بچه اوردم حق نداره زیاد بهم رو بده یا بیاد کمکم تازه من عروسی کردم چندتا از زن داداشم پشتم گفتن فکر کنیم باردار بوده ک زود عروسی کرد صبر نکرد بعد چهلم عروسی بکنه بابام این ماه قسط لباسشویی و گازمم نداد بقیشون مامانم برام خرید یا خودم خریده بودم با کار کردن خودم حالا ب مامانم گفتم بهش بگه مگه پول نریخته میگه مگه من پول دارم کارمنده میدونم ک تا حالا چقد خرج اون پسراش ک زن دارن کرده چقد بهشو پول داده ومیده زمین خونه داده حالا همه خونواده شوهرم میدونن ک بابام باهام چیکار کرده بعضی وقتا ک میرم تو جمعشون خیلی دلم میگیره بنده های خدا هم تا حالا هیچی ب روم نیاوردنه همشون میدونست 40روز بعد عروسیم گوشم عفونت کرد یه هفته شبانه روز کارم گریه بود یک بار زنگ نزدن ببینن مردم یا زنده ام لطفا برا زندگیم دعا بکند از دیشب خود ب خود افتادمه تو فکر دلم گرفته کارم شده گریه مگه من چیکارشون کردم