دلایل طلاق:نداشتن رابطه از شب بارداریم(هرکاری هم واسه تحریکش کردم اما اخریا جوری عوض شدع بود ک حتی بوسمم نمیکرد یا کنارم میخوابید پشتشو بهم میکرد😭)دست بزن.بی اعصاب.گوشی رمزدار.رفیق باز.علاقه زیاد ب حضور در جمع دوستای مجرد و محفل
همیشه شب کار ب خواست خودش البته.روزا همش خواب.پیچوندن من.کمک ندادن در هیچ اموری حتی نیم ساعتم زورش میومد بچه رو بگیره.قطع ارتباط بی دلیل با خانواده و اقوام من.خرج کردن برا ماشینو دانشگاه و علایق خودش و خرید نکردن برا خونه.یخچال خالی.و در اخر از ۳ماهگی بچم ما رو گذاشت و رفت
اینا همه از وسطای بارداریم اتفاق افتاد قبلش فقط اخلاق بدش این بود ک ولخرج بود و ب فکر پس انداز و اینده نبود منم کنار اومده بودم دیگه...
بگذریم.......
۱سال و ۹ماهه از لحاظ جنسی ترکم کرده
۷ماهم هست ک ترکمون کرده رفته از ۳ماهگی بچم الان یک سالشه...
خونه رهن کردم مهریم اجرا گذاشتم نفقمم میگیرم...
این چندوقت گریم نگرفته.آرومم.با بچم سرگرمم.بیکارم با نفقه میگذرونم.چون بچمشیرخودمو میخوره وابستمه نمیتونم برم سرکار تا بزرگتر شه.دیگه کسی نیس با دیر اومدناش اعصاب خرابش.اخلاق بدش.توجه نکردناش.و چیزایی بالا گفتم اذیتم کنه...دوتایی با بچم برا خودمون نزدیک مامانم اینا خونه گرفتم خداروشکر ک سقفی بالا سرمه دستم فعلا ب دهنم میرسه
لباسی بخوام اسباب بازی گردش تامین میکنم☺
ولی با شوهرم ک بودم لباس و گردش و خرجی خونه هیچی نبود همش میگفت ندارم...
اولا خیلی سعی کردم اشتی کنیم بااینکه ۷۰درصد اون مقصر بود۳۰درصدم ب هرحال من هیج ادمی بی نقص نیس...اما اون نخواست ب خاطر بچم خیلی دست و پا زدم...
اونجور ک از اون خبر دارم میگه خونه مامانشه اما هروقت خواهرش بچمو میبره چندساعتی میفهمم اصن شوهرم اونجا نبوده...هروقتم زنگ میزنه برا بچه صدای دوستاش میاد...شاید با دوستاش خونه گرفته نمیدونم...
عین یه پسر مجرد رفت ک بره کاری هم ب بچه نداره فقط ادعا داره ک بچشو دوس داره..اما دریغ...دروغ چرا خیلی میسوزه دلم برا بچم ب خاطر همچین پدری
لجممیگیره ازش...اما نمیتونم نفرینش کنم چون بابای بچمه...
منی ک قبلا باهاش بودم قهر میکردیم ختم برمیداشتم ک سر یه ساعت اشتی کنیم منی ک طاقت دوریشو نداشتم منی ک اونقد حواسم بهش بود معتاد نشه یا یه وقت کسب جای منو نگیره الان برام مهم نیس حتی کجاس با کی...
نمیدونم چرا گریم نمیگیره مثل قبل...وقتی هم میبینمش دیگه برام مثل یه برادره ن حس تنفر دارم بهش نه عشق
انگار ک فقط برام یه آشناست...
ولی گاهی از اینده پسرم میترسم از مسائل مالی از اینکه ی بار سال دیگه نتونم اجاره خونه بدم گرسنه بمونیم....
باز ب خودم میگم اروم باشو در لحظه زندگی کن با بچت شاد باش خدا حواسش ب همه چی هس...
باز ب خودم میگم نکنه چون هنوز طلاق نگرفتیم کامل دلتنگش نمیشم نکنه طلاق بگیریم و کلا بره از زندگیم اونوقت اشکام بیاد....
وای اینا چه حساییه برام دعا کنید
تجربه شما چیه
.