یبارم سه چهار سال پیش برادرشوهرم دبیرستانی بود. مدیرشون از مدرسه زنگ زد. منم نمیدونستم از مدرسه است. گفت منزل فلانی؟ گفتم بله بفرمایید. گفت فلانی میشناسید؟ حول کردم گفتم چی شده گفت چه نسبتی دارید . گفتم زنداداششم گفت گوشی بدین به مادرش منم هول شدم فک کردم چیزی شده. داد زدم ماااااااماااااان بیا ببین چی شده

بعد صدای خنده ی اونا اومد. برادر شوهرم وقتی اومد خونه گفت تو اونجوری مامانو صدا کردی کل دفتر ترکیدن از خنده