2777
2789
عنوان

خانمای با سیاست بیان راهکار بگن

342 بازدید | 14 پست

سلام من یه مشکلی دارم من خیلی اهل رفت وامد با ادمای کنجکاو و سرک کشیده تو زندگیا نیستم یکی از اون ادما دایی شوهرمه وقتی مجرد بوده زیاد میرفته خونشون ۳تا دخترداره که یکیشون خیلی دوست داره بشه عروس خونواوه همسرم ولی ررادرشوهرمینا هیچ کدوم دوست ندارن

من یبارباهاشون مسافرت رفتم دیدم اخلاقاقی به خصوص دارن الان دیگه سال به سال میخوام باشه  رفت وامد ولی این داییش ادمو میچزونه با خونوادش.مادرشوهرمم دیگه بدتر

من مادرم یه نریضی سخت گرفت تا دم مرگ رفت و نا امید بودم ولی خداروشکر برگشت و الانم خیلی حالش اوکی نیست ولی اون خطر رفع شده

اینا همششششش میخواستن بدونن مریضی مامانم چیه منم نگفتم به شوهرمم گفتم نگه اونم نگفت به هیچ کس غیر خونواده ها مادرشوهرم و پدرش شوهرم و منم به یکی از جاریهام گفتم فقط.چون خودشون عادت دارن هیچی بروز نمیدن تو هرچی و هرکاری 

تگ دخترم  و خیلی انتظار دارن خانواده شوهرم منم محل نمیدم 

حالا مشکلم اینه مادرشوهم خیلی منو خار کرده جلوی اونا مخصوصا .وقتی یباربرای مراسم تولدشوهرم  دعوت کرده بودم خونم  خیلی زشت و بدبه من بی احترامی کرد مادرشوهرم و چند بار دیگه هم همینطور جلوی خونواده و خود دای همسرم.من اصلا بد بدخورد نکردم ولی بعدش خیلی به سر شوهرم دعوا کروم که چرا منو خار کرد مادرت و اونم حق رو به من داد.همیشه میبینه اونا چجوری رفتار میکنن ولی  پشتمه

حالا من عید خونه هیچ کس نرفتم و حتی تبریک نگفتم  چون اخه واقعا حال  روحی داعون بود تو خودم نبودم مرگ خودمو هرلحظه میدیدم از فشارا

ولی ادمی نیستم بروز بدم و میگفتمو میخندیدم ولی دلم خون بود جیگرم اتیش بود😭سال قبل تابستون  داییش معازه زد ما نرفتیم .شوهرم گفت ولش کن مگه هر کی نغازه میزنه باید بریم و وسیله ببریم

دلش رضایت نداشت و ما نرفتیم چون از مسارفت هم زیاد دل خوشی نداشتیم ازشون بیشترم شوهرم 

من تو این یسال هیچ جااااااااا نرفتم فقط خانوده ها  و کسی هم گفتن نیان چون عید بود و کرونا اوجش بود و خیلیا مرده بودن منم از نرس مادرم گفتم نمیرم اوناهم نیان فقط خونواده همسرم یعنی برادراش اومدن و رفتن چون تو ساختمون با پدرشهرمینا هستن مادرشوهرمیناهم عید رفتم سفرزیارتی کلا نیومدن خوانواده خودمم نیومدن اصلا منم که همش پیش مادرم بودم و شوهرم تنها بود

حالا مشکلم 

چند ماه پیش داییش دوباره یه مغازه دیگه زد وهنوز مادرمن حالش خوب نبود ومنم همینطور

تا اینکه امروز مادرم جواب ازمایشش اومد و ما یه نفس راجت کشیدیم فرداش رفتیم خونه داییشینا اونم بخاطر اینکه خود داییش گفته بود شوهرم بیاد به دخترش درس یاد بده  قرار بود چند وقتی بره درس یاد بده و اصرار داشت همش زنگ میزد   و منم گفتم زشته عید نرفتیم منم میام باهم بریم. اولین روز که ما گفتیم دیرمیایم چون جایی بودیم و نمیرسیدیم و داییش یه نگفت بیاین شام (نه بخاط شام بخاطر یه تعارف و احترام به طرفی که پا باشیم هم یه تعارف نزد) ماهم خونه  شام خوردیم رفتیم گفتیم عیب نداره دیگه دوست نداشته نعارف کنه ماهم  گفتیم دیروقت میریم  و ساعت ۱۰رفتیم گفتیم حالا شده حالا قراره چندین باربرای درس دادن و یاد دادن بریم دیگه حالا امشب رو به صورت مهمونی بریم دفعه های بعد زود میریم 

 ما رفتیم

زنداییش ایفونو اشبتباه زده بودیم نفهمیده بودیم اومدیم بالا زنگ خونه رو زدیم چادرسر نکرده اومد و یهو در و بست دوباره با لباس پوشیده اومد(قبلش گفته بودیم میایم سرزده نرفته بویدم)خیلی سرد و ناراحت هی تیکه مینداخت چرا زنگ نزدینو فلان ماهم گفتیم زنگ  زدیم نخوردو همون موقع نکهبان درو باز کردچون مجتمع خیلی شلوغیهو تو یه طبقه ۶تا خونواده روبروی هم هستن .قشنک درها روبروی هم باز میشن گفتیم شمام مگه نمیدونستین داریم میایم.میگفت فکر کردم داییته‌من حرصم گرفت گفتم هرچی باشه ساعت ۱۰شب شاید همسایه روبرو یا کناریت اومده نباید یه چادرسرکنی یا از چشمی درنگاه کنی گفتن حالا فکر کرده دیکه و ناراحته عیب نداره و به دل نگرفتم ولی درصورتی که خودشون بودن انقدر بد برخورد میکردن که خدا میدونه

ادامشو دارم مینویسم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگه ما بودیم میکفتن تعارف نکردن شام 

بعدش شامشون بوش خونرو پر کرده بود یه تعارف نکردن خوردین یا نه

دختراش اومدن عین یه سطل اب یخ رفتارکردن و سلام و احوال پرسی بعدشم زمداییش زنگ زد به داییش با لحن نارحت و عصبانی گفت بیا دیگه مرا نمیای از مغازه

داییشم اومد و تا مارو دید شروع کرد به گفتن که شما سال به سال زنگ نمیزنید و و نمیاید و شوهرمم جوابشو میداد همش به بحث بود دختر عفریتشم همش میکفت اره شما اینجورید شما اونجورید چرا رفت وامد ندارید چرا عید نیومدین چرا نگفتی مادرت مریصیش چیه هی کفتن بگو چی بوده منم حرفی نزدم شوهرم هی بحقپثو عوض مسکرد اونا ول کن نبودن داییش زنش میگفتن بیادد بیاین برید مارو بگید بیایم خلاصه انقدررتوقع بودن که من سزدرد گرقتن جوابمم سکوت بود چون نمیتونم از خودم تو ناراحتی عکس والعمل نشون بدم ولی شوهرم قشنگ جنع کرد ولی اونا خیلی بی احترامی کردن با تیکه هاشون

حالا مشکدم اینه از اون شب من تصیمی گرفتم فقط عید برم تا عید بعدی

حالا پون همه برادرشوهرمسنا رفتم معازه دین داییش شوهرمم میگه بیا یریم منم دلم نمیخواد میگه خودم برم میگم نه میگه یکارنکن بگن اون عروسشون با همه مشکل داره و نمیخواد هیچ حا بره یا بیا یا من برم

اونا میخوان منو بد جلوه بدن و بگن من اینجوریم و دختر خودشکنو جا بدن 

چون همش ما هرکتری کردن صدامون درنیومده و راهو براشون باز کردیم و همش اومدن و رفتن و جلوشونم مادرشوهدم بی اخترامی کرده بهم و من حرف نزدم اونام گفتم بی احترامی مسکنیم اینم که زبون نداره و و هم حرفمونو زدیم و دلمون خنک شد و خم مسریم و دوباره میایم یا اگه محل ندادن ابروشون میبریم حلو همه  منم به شوهرم گفتم کور خوندن و نمیخوام رفت امد داشته باشم مثل قدیم

حالا موندم برم یا خودش تنها بره چون دوتا مغازش یوی خودش یه هم دخترو زنش وایمیستن🥺

اگه حتما مسمم هست که بره  باهاش برو  نزار تنها بره

نمیدونم والا شاید رفتم گیرداده فردا بریم چون احنمال داره دوو سه روز دیگه دوبار ه همو تو جشن یا دعوتی یکی  ببینیم  میگه زشت

بخاطر شوهرت برو وقتی خودش پشتته و باهات خوب هست ب حرف بقیه اهمیتی نده مهم اینکه زندگیت خوبه

اره پشتمه ولی چون خیلی زودرنجم سرسع عصبانی میشم بلد نیستم قشنگ با سیست حرف بزنم اگه برم نمیدونم چجوری حرف بزنم یا رفتار کنم

اره پشتمه ولی چون خیلی زودرنجم سرسع عصبانی میشم بلد نیستم قشنگ با سیست حرف بزنم اگه برم نمیدونم چجور ...

خب اونا واضحه تلاش میکنن اعصابتو خوردن کنن ت سعی کن عصبی نشی کلا ریلکس باش تا جایی ک میتونی خوب رفتار کن با اینکه با اینجور آدما باید مث خودشون رفتار کرد اما با رفتار خوب بیشتر میسوزن 

خب اونا واضحه تلاش میکنن اعصابتو خوردن کنن ت سعی کن عصبی نشی کلا ریلکس باش تا جایی ک میتونی خوب رفتا ...

انقدر دلم میخوا پد یکی بهم همون لحظه بگه چی بگم درجوتبشون چون خیلی با زبون نرم جال ادمو میگیرن

مثلا برم بگه پیام دادم چرا جواب ندادی چی بگم بگم بقیش نیومده بده؟چون دونا بیشترنداد یکس سلام خوبی دومیشم ایشالا همیشه خوب باشین مامانینا خوبن که من جواب ندادم اصلا به شوهرمم گفتم جواب نمیدم ناراحت شد ولی گداشت به عهده خودم منم جواب ندادم 

یه سری میگخ من برم بهش میگم کارتون درست نبود اون رفتارتون خوب نبود و حلاصخ بهشون میگم وای میترسم تو بد بشی بگم پس حتما همسرت تو هیچ جا نمیزاره کاری کنید

چون میگفت مشارکتی کاربزنیم شوهرم پیچوند به خاطر اخلاقشون

اسی با اجازه عزیزم 

دوستان ی سر ب تاپیک اخررر منم بزنید پیشمون نمیشیددد♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

شازده کوچولو گفت:چرا دیگه ندارمش؟ روباه جواب داد حتما بهش گفتی چقدر دوسش داری...!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   خویش  |  3 دقیقه پیش
توسط   1212setayesh  |  4 دقیقه پیش