رفتم امروز محل کار شوهرم درمانگاه همه این همکاراش که خانم هستن دور دخترم جمع شدن شوهرمم کنارم بود بعد یکی از همکارش خیلی ریز صحبت کرد با شوهرم بعدم زد رو شونه شوهرم خیلی ناراحت شدم اونجا هیچی نگفتم دست دخترمو گرفتم اومدم بیرون بعد به طوهرم زنگ زدم هرچی از دهنم دراومد گفتم گفتم جلو من که بزنه روشونت ببین پشت سر من چکار میکنه تو حتما بااون یک سرو سیری داری گفتم ۱۷ سال زندکی کردم با همه چی ساختم دیگه بریدم فقط جدا میشم شوهرم گفت اون دختره ساده تره بعدم مال شمال هست اصلا این چیزا براشون مم نیست منم فقط گریه کردم شما بگین چکار کنم شمااا بودین شک نمیکردین
لایکم نکن اذیت میشم نمیبخشمتاااا 😒منم خیلی دوست داشتم سلامتی داشته باشم خونه عیان بشینم ماشین عیانی سوار شم ارامش داشته باشم که هیچ کدومو ندارم به کسیم میگی از نظر خیلیا جوابش حمکتی و امتحانه هست،متنفرم از این نتیجه گیری حکمتی هست...یعنی یکی اینو میگه میسوزممممم،الانم خیلی دوست دارم زودتر بمیرم لااقل اینو واسم زیادی نبین زودتر تموم کن💔 عدالت خدا کجاست💔تا حالا دلت برا کسی سوخته؟من برای خودم میسوزه💔 متنفرم از دنیاییکه همه بدبختیا رو سر من اوار شده
فقط بهش میگفتی سنگین باش تا بقیه انقد باهات صمیمی نشن
من مادر بودن رو انتخاب کردم چون زیباترین و با ارزش ترین شغل دنیاست😍☺️... مادر بودن یعنی تو واسطه ی خلقت و پرورش والا ترین محصول عالم شدی 🥰یعنی انسان! ✨...!..بقای بشر و بالندگی و رشد استعداد های درونی انسانها و حفظ سلامت روحی جامعه به این شغل وابسته است..ارزشش رو بدونیم و هرگز تحقیرش نکنیم:) ممنون میشم درخواست دوستی ندید🙏