ی روزم استادش بچه هارو یکی یکی داشت میورد که ی صحنه ای رو بازی کنن که مثلا پدرت یا مادرت گیر کرده تو ساختمان ساختمان آتیش گرفته همه بچه ها این صحنه رو ی تیکه بازی کردن چون خوب بازی نکردن رد شدن
تا رسید به من داشتم آماده میشدم داشتم عق میزدم که چشام قرمز شه اشکم در بیاد🥴 بعد رفتم لکنتم دارم با لکنت گفتم اشکمم دراومده خیلی خوب شد استاده خوشش اومده و ادامه سکانسو بازی کردم