اول خودم
ما یه فامیلی داشتیم
همش می مد خونمون خودشو یهو ولو می کرد روصندلی وصندلی هم صدا می کرد بعد می نشست رو صندلی دستور می داد
بعد این هی زود به زود میومد خونمون
حدود پیش دبستانی بودم
کاردستی درست کرده بودم گذاشته بودم رو مبل خشک شه
اینم نشست رو اون کاردستی
من فک کردم اون کاردستی گم کردم بعد خیلی گریه کردم و ناراحت شدم
بعد از ظهر فردای همون روز فامیله زنگ زد که اون کاردستی چسبیده پشت مانتوم مانتوم خراب شده کلی حق به جانب بود
ولی از اون به بعد هر وقت می خواست جایی بشینه خوب نگاه می کرد صندلی رو