خیلی اعصابم خورده
خیلی حس های منفی و بدی دارم
روزام تکراریه همش تنهام. نمیدونم وقتی تو خونم چیکار کنم و اصلا حوصله هم ندارم تا کاری کنم. همش به فکر ازدواجم. همششششش. همش دلم میخواد ازدواج کنم و آنقدر تو فشارم بعضی شبا کلی گریه میکنم . دیگه خستم. از در و دیوار خونه. چندجا دنبال کار رفتم و نشد بمونم و به توافق نرسیدیم.
همش تو مبایلم. هدفی ندارم . حالم بد میشه آدمای عاشق رو میبینم. نمیدونم چه غلطی کنم. گیر کردم تو منجلاب.هیچکسی کمکم نمیکنه . میدونن مجرد و پارتنر هم ندارم اما مدااااااام از عشقاشون جلو من صحبت میکنند.
دوست دارم زندگی کنم اما تنهایی ام مثل خوره افتاده به جونم
تو این دنیا فقط من اضافی ام برای عشق و عاشقی ؟
اگر اضافه ام رو شونه های خدا سنگینی میکنم پس چرا نمیمیرم؟