خانما تروخدا تا آخر بخونید و راهنماییم کنید بخدا دارم با اشک تایپ میکنم 😭
من بیست و یک سالمه پونزده سالگی به اجبار خانواده با یه پسر سیزده سال بزرگتر از خودم ازدواج کردم که بعد ازدواج متوجه شدم اندام خصوصیش نقص عضو داره و نمیتونه بچه دار بشه همیشه تحقیرم میکرد کتکم میزد محدودم میکرد نذاشت درسمو بخونم و هزار بلای دیگه سرم آورد تا اینکه مجبور شدم طلاق بگیرم
اینم بگم که کل بچگیم هم با کتک و نفرین مادرم گذشت همیشه چپ میرفت راست می اومد نفرینم میکرد کتکم میزد بابام هم که هیچی عین خیالش نیست
الان که طلاق گرفتم بازم روزگارم سیاهه بقران امروز سر چیزای چرت و پرتی مامانم برگشت گفت تو قدر خوبی های که برات کردم رو نمیدونی منم به مسخره گفتم دستت درد نکنه که بهم غذا میدی دستت درد نکنه برام کتاب خریدی که برم امتحان و دیپلم بگیرم دستت درد نکنه بهم میوه میدی و اینا بعد گفت داری مسخره میکنی منم باز به مسخره گفتم که نع آخه مادرای همه این کار هارو انجام نمیدن فقط تو مادر خوبی هستی
بعد داد و هوار راه انداخته که آره طلاق گرفتی برگشتی خونه من داری پر رویی هم میکنی بعد گفت ایشالا محتاج برادرات و زنشون بمونی که بهت یه نگا بندازن 😭😭😭😭😭😭
بقران یادمه بچگیام هم همیشه میگفت ایشالا ازدواج کنی بدبخت بشی برگردی خونه من و محتاجم بشی که اینطور هم شد
الان هم برگشته اینجوری نفرین میکنه 😭😭😭😭😭بقران من بچه ی بدی براش نبودم بقران من خیلی پاکم به ابالفض قسم هیچوقت من بهشون بدی نکردم ولی نمیدونم چرا با من اینجوریه همیشه هم نفرین هاش منو میگیره 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
خدااااااااایااااااااا مگه من به چه کسی بدی کردم که بیست سال از زندگی کوفتیم اینجوری تو سگ دونی گذشت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭