یه بیداری دقیقا عین یه کابوس،مثل گشتن تو تاریکی و بی فانوس،میچرخم تو حباب انتظار تو،مثل ماهی و تنگ و وهم اقیانوس....زندگیم سوخت ...جسد آرزوهام مونده روی دستم...خوشبحالت زندگی کردی💔ولی من نه نتونستم😔
آره دوتا.سر کار بودم امروز هزار تا کار عجیب غریب ریخته تو سرم.فردا صبح مهمون دارم یعنی الان تو پذیرای خونمون نمیشه راه رفت.پر از خرت و پرت و اسباب بازی و لباسه.ایییی خدددا