عزیزم زنگ بزنم میگه بیارش،یه شهر دیگه هم هست نمیتونم ببرمش،ذخیره آهنش خیلی کمه بار دوم که بردم گفتم هیچ تغییری تو خواب واشتهاش نشده گفت خب پس دیگه نهایت فولیک اسید میدم بهش .....کاش پرسیده بودم چن تا شیشه بدم
نمیدونم چرا اینقدر قضیه تو برام مهم و خاص هست و بهت احساس خاصی دارم من خودم یه کمبودی تو زندگی ام دارم از مادر شوهرم و جاریم خیلی زخم زبان شنیدم و تا عمق وجودم سوختم الان به خدا با گریه تایپ میکنم برات ، ولی اولای کرونا مریض شدم خیلی شدید ولی همسرم زیاد اهمیت نداد ، اونا هم که با خوشحالی و ذوق به همه زنگ زدن و گفتن که حالم خرابه ... خلاصه متوجه شدم تنها خودم مهم هستم دم مرگ رسیدم گفتم خدایا فقط از رخت خواب بیماری بلند شم به جز بچه هام و خودم به هیچ کس اهمیت نمیدم و واقعا همین کار و کردم با اونا به جز سلام خداحافظی حرف نمیزنم ، همسر م هم زیاد اهمیت نمیدم الان حس خوبی دارم چون آدم های سمی رو از دلم و ذهنم انداختم بیرون ،، شاید تجربه من بدرد تو هم بخوره ببخشید که زیاد شد شرمنده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
13 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
