اوایل ازدواجش بود ک یه مغازه داشت بعد بابابزرگم ی زمین داشت گف بیا اینو بساز واسه خدت خونه درست کن بابامم با این فکر ک الان بسازه حداقل ی طبقشو میزنه ب اسم بابام چون ساخته ی عالمه قرض اینا گرفت اونجارو ساخت بدون اینکه بابابزرگم کمکش کنه😐اخرشم هیچی ندادن بهش ی عالمه قرض بالا اورد اون مدتم داداشم بدنیا اومد هر روز طلبکار اینا میومد آخرش مجبور شد مغازشو بفروشه یکم قرضاشو بده مامان بزرگمم پررو پررو میگفت عب نداره میری حبس میکشی میای😑😑بعد مامانم طلاهاشو فروخت بابای مامانم پول اینا داذ دیگه قزضارو داد ولی بیکار شد چون مغازش دیگه نبوذ