از سرکار میاد قبول دارم خسته میشه هم روحی هم جسمی درکش میکنم واس همین همیشه سعی میکنم تا بیاد خونه مرتب باشه،چای و غذا حاضر
امروز منم بیرون بودم همسرمم سرکار بود من دندونپزشک بودم حتی پول دندانپزشکم نداد مامانمم دید دارم از درد میپیچم به خودم گفت من میبرم (درسته دندون خودشم درد میکنه نمیتونه بره دکتر چون حقوقش کفاف زندگیمونو نمیده) خلاصه هر دو با هم رسیدیم خونه تا رسیدم اومدم پیشش براش تعریف کردم چیشده و...بعد گفت گشنه اشه براش لقمه گرفتم تا برم غذا رو آماده کنم تو تایمی که داشتم غذا آماده میکردم کلا داشت با گوشی بازی میکرد بعدش هی میگفت آب بیار،استکان بیار چای بخورم و با مثلا یه چیز مسخره تو گوشی بود صدام میکرد بیا تا میرفتم میگفت اینو نگا کن منم واسع اینکه ضایع نشه الکی میخندیدم میرفتم دنبال کارم و...بعدش نونامون خشک بود گفتم عزیزم تا من شام رو آماده کنم توام نونا رو آب بزن گفت ببخشید خسته ام و...گفتم باشه آوردم نونا رو آب زدم بعدش سفره انداختم بعد غذا ظرف هارو شستم و اومدم جاهایی که کثیف شده بود رو پاک کردم و میوه آوردم تا اون موقع یکسره گوشی دستش بود و اصلا باهام حرف نمیزد ینی یه کلمه باهام حرف نمیزد منم خواستم گوشی دستم بگیرم گوشی رو ازم گرفت یکم ازم فاصله داشت گفت بیا پیشم بشین گفتم خب تو بیا نزدیک برا اینم خسته نیستی که بعدش هی تو سریال اینجارو نگا کن خنده داره سریال زیر خاکی منم قبلا اون سریال رو دیدم دیگه برام جذابیتی نداره میدیدم میخندیدم الکی بعدش میوه پوست میکنم دستمو گرفته که نگا کن بعدا پوست بگیر بازم چیزی نگفتم ینی در کل یه دیقه هم باهام حرف نمیزنه فقط الکی میگه بشین کنارم یا باید سرشو ماساژ بدم یا کمرشو اصلا ن درد و دل میکنه ن چیزی بعد میوه هم میگه پاشو جاها رو بیار بنداز امروز به حدی حرصی شدم که حد نداره شوهرای شما هم اینجوریه؟