پنجره ها بسته اند. عشق پدیدار نیست
دیده ی بیدار هست. دولت بیدار نیست
یار چو بسیار بود. دل سرِ یاری نداشت
روی پریوار بود. آینه اما نبود
آینه اکنون که هست. روی پریوار نیست
خیل وفا پیشگان از بر من رفته اند
مانده هوادار من آنکه وفادار نیست
گفتمِشان می برم. تا بفروشم به غیر
بنده ی بی شرم را. رونق بازار نیست
.
.
.
بس کنم این گفته را. گفته ی آشفته را
خفته ای و خفته را. گوش به گفتار نیست
🥺🥺🥺🤍🤍🤍