یه کتاب دیگه هم بود خوندم
راجب یه ماما بود که تصادف میکنه و میره به کما
توی اون زمان حرفای بقیه رو میشنوه که قراره ده روز دیگه بمیره
این کااب راجب این ده روز هستش و با مرگ دختره ، تموم میشه
ازش این درسو گرفتم که زندگی با تموم اتفاقای سخت و اسونش با تمام اتافاق خوب و بدش و بالا و پایین بودناش باز اونقد ارزش نداره که خودمونو خفه کنیم هر روز با کار و کار وکار
اینکه مهربون تر باشیم مگه چقدر زنده ایم
اینکه بخشش رو شیوه زندگیمون قرار بدیم
همش داره مرگ رو یاد اوری میکنه
و میگه نترس از مرگ
مرگ بیصدایی ای هست که برای همه هست
بی صدایی ای که توش غرق میشی و ممکنه واسه یه نفر راه نجاتش باشه ...مثل همون دختره ماما...
بهم یاد داد در لحظه زندگی کنم از تمام اتفاقای زندگیم چه خوب چه بد لذت ببرم چون این اخرین فرصتی هست که من دارم و زمان به عقب برنمیگرده....چون ممکنه فردا منم بمیرم ... میخوام خاطره ی خوبی از من باقی بمونه... بعد این کتاب خیلی راجب دلیل زندگیمون و دلیل مرگمون فکر کردم و گفتی کتابی میخوای که تورو به فکر فرو ببره پس اینو پیشنهاد میدم
بی صدایی از امید رضایی