سلام روزهای تلویزیون رو دارم میگذرونم هر کاری میکنم حالم خوب نمیشه کابوسهای شبانه و دردام تمومی ندارند بعد از ده سال زندگی و فداکاری برای مردی که فکر میکردم همیشه کنارم میمونه برای فرزندش مادری کردم در صورتیکه حسرت مادر شدن به دل خودم موند با همه رفتارها و روابط خیلی بازش با خانمها و حتی شوخی هایی که منو تا حد مرگ عذاب میداد اما توی خودم میریختم که مثلا اینجوری یه زن خوب و متفاوتم نتیجش این شد که فرزندش که بزرگ شد خیلی راحت و با بهانه ای مسخره ۶ ماه منو ترک کرد و اونقدر سختی بهم داد تا حاضر به طلاق بشم تازه فهمیدم توی این ۶ ماه چه رابطه هایی داشته و چه تفریحات و خوش گذرونی هایی کرده و تموم اطرافیان من خبر داشتند جز خودم کار من شده بود اشک و درد واون خوش میگذروند بگید من با این غم و سر خوردگی چه کنم هیچ چیز خوشحالم نمیکنه آروم و قرار ندارم نا امید و داغونم
یعنی اینکه داشتن روابط باز که خیلیا فکر میکنند از سر روشنفکری هست برای زندگیمون و روابطمون سمه دقیقا دوستمون درست میگه اگه من امروز سرخورده شدم چون نخواستم جلوی بی بندباری رو بگیرم و اجازه دادم هر رابطه غیر اخلاقی و غیر دینی اتفاق بیفته
خدا جونم تا این لحظم ی تنبلِ سست اراده بودم باب میل خودم .یا رَب نظری کن همونی باشم که تو دوست داری. توفیق بده خدای مهربان.... خدایا غزه رو ببین ..سوریه رو ببین...مظلومای دنیا رو ببین...مضطریم خداجون ...خیلی مضطریم...اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری (س)《خدایا آخر و عاقبت ما را ختم بخیر کن». «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ» از ما استخوانهایی خواهند ماند که حسین علیهالسلام را دوست دارد و روحی که آوارهی اوست..
ی حرف بخوام بت بزنم اونم اینه که تو قراره یبار زندگیکنیپس همت کن ببند شو و خودت برای خودت ی زندگی خوب بساز مجردی عشق و حال کن ولی در چارچوب و اینکه یکار کن ک خودت افتخار کنی
بله تنهام یه کارهایی میکنم اما درآمد کمه و خرج ها بالا
از فامیل خیلی زخم خوردم زندگیم رو حساب حسادت فامیل از بین رفت ترجیح میدم تنها بمونم سخته اما نمیتونم از خونه بیرون برم مگه مجبور بشم اعتمادم از همه سلب شده