رشیر و بهرام دوست بودن.
بهمن هم داداش بهرام بوده.
تو زلزله بی کس میشن.
میان پیش بابای ابریشم و کار قالی میکنن.
بهرام با ابریشم ازدواج میکنه.
رشید میاد تهران و با ناهید صیغه میکنه.
بعد برمیگرده با بهرام دنبال گنج، همون سکه ها، بهرام میمیره.
رشید برمیگرده و به ناهید میگه من میخوام برم با ابریشم ازدواج کنم. نگو ناهید دخترش مهتاب باردار بوده