خیلی عصابم خورده از اینکه با مادرشوهر تو یک طبقه هستیم ...مادرشوهرم عادت داره یا در نمیزنه یا اگرم بزنه یک در الکی میزنه بعد سریع میاد داخل اون در الکیش برایه وقتیه که شوهرم هست و میدونه اومده .... من صحبا تا ظهر میخوابم (به این دلیل که واقعا حوصلم تو خونه سر میره شب بیدارم واسه اینکه بتونم صحبا بخوابم)بعد مادرشوهرم بدونم در زدن اومد خونم منم خواب بودمو تازه بیدار شدم یکی وارد شده بعدش بگیننن چی شد ادامش بیشتر عصابمو خورد میکنه..
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی
چه جوری خب رو کشیده نوشتی؟😅واسم سواله .نمیدونم چجوری میشه
کیبـــورد گوشیم ازینا داره که حرووف رو میکــــــِشه🗿🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
برایِ شفایِ دخترِ 2ساله من، اگر مقدور بود یک «صلــــــــــــوات» او را، میهمـــــان کنید.. خیلی سخته که، یک زن، با هزار امید، مادر بشه... باردار بشه... تمام دوران حاملگیش رو با بچش، درد دل کنه.. براش هزاران آرزو کنه.. ولی وقتی ب دنیا بیاد، دکتر تو چشمات زل بزنه بگه،، متاسفم.. دخترت،سی پیِ.... دردانه من.. جگر گوشه من.. دختر من... من هنوزم امید دارم.... من هزاران آرزو برات دارم... من منتظرم تا حرف بزنی... راه بری، عروسکات منتظرتن.... من میخوام لباس عروس تنت کنم... منو ناامید نکن....اول مهر، من میخوام تو هم مثله همه بچه ها، بری مدرسه... ذوق کیف و. کفش کنی... از مدرسه بیای بگی ماماااان ناهار چیه.... خدایا..... دخترمو شفا بده.... پیر شدم تو این 2سال..... (میدونی، وقتی بابایی، برات با ذوق کفش برق برقی خرید، آورد خونه، وقتی پات کرد، ولی باشون راه نرفتی، وقتی تمام ذوقِ بابایی، به گریه تبدیل شد، من همون ساعت با دیدنِ جسم بی تحــــــرکت و کفشایِ قرمزت، چقدررر پیــــــر شدم دخترم.... وقتی نمیتونی کفش پات کنی و راه بری و برام با ذوق شعر بخونی) دلم میخواد بدونم صدات چجوریه.... وقتی از کنار پارک رد میشم و صدای بچه ها رو از رویِ تاب،میشنوم قلبم هزار تیکه میشع... اگ راه میرفتی چجور بودی... صدای خندت.... دختـــــرم، اگه صلاحِ خدا اینِ، که باشه.. داری قد میــکِشی و دریغ از یه ذره بهبودی.... دخترِ موفرفریِ نازم، داره ۳سالت میشه ها.؟ کوور بشم نبینم چه با حسرت، به بچه هایِ سالمی که بازی میکنن، بهشون نگاه میکنی...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دستش چند تا ماشین اسباب بازی بود اورد بدون اینکه ازم اجازه بگیره رویه میز تلویزیونم چیدش گفتش اینا از پسرم بوده از بچگیش نگهش داشتم نندازیشون اونور ....میدونینن خیلی عصبانی شدم که تو خونم رئیسی میکنه و برایه اون اسباب بازی ها جذابن نه برایه من اونم رو میز تلویزیون منم اومدم
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی
منم اومدم در رو قفل کردم بعد رفتنش همه اسباب بازی هارو جمع کردم انداختم تو پلاستیک چیزی هم بگه میگم میز تلویزیون من جایه اسباب بازی نیست
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی
نمیدونم وجود داری یا دارم توهم بارداری میزنم امیدوارم باشی منو از تنهایی در بیار من از ته دلم دوس دارم تو وجودم باشی قول میدم تا اخر عمر از مراقبت کنم دوست دارم از طرف مامانی
جون من بگو چی رو کیبوردت هست میزنی اینجوری میشه .خیلی دوس دارم منم اینجوری بنویسم😅
عزیزم نمیدونم. ـ. از اول که گوشیمو. گرفتم همینجور بود.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برایِ شفایِ دخترِ 2ساله من، اگر مقدور بود یک «صلــــــــــــوات» او را، میهمـــــان کنید.. خیلی سخته که، یک زن، با هزار امید، مادر بشه... باردار بشه... تمام دوران حاملگیش رو با بچش، درد دل کنه.. براش هزاران آرزو کنه.. ولی وقتی ب دنیا بیاد، دکتر تو چشمات زل بزنه بگه،، متاسفم.. دخترت،سی پیِ.... دردانه من.. جگر گوشه من.. دختر من... من هنوزم امید دارم.... من هزاران آرزو برات دارم... من منتظرم تا حرف بزنی... راه بری، عروسکات منتظرتن.... من میخوام لباس عروس تنت کنم... منو ناامید نکن....اول مهر، من میخوام تو هم مثله همه بچه ها، بری مدرسه... ذوق کیف و. کفش کنی... از مدرسه بیای بگی ماماااان ناهار چیه.... خدایا..... دخترمو شفا بده.... پیر شدم تو این 2سال..... (میدونی، وقتی بابایی، برات با ذوق کفش برق برقی خرید، آورد خونه، وقتی پات کرد، ولی باشون راه نرفتی، وقتی تمام ذوقِ بابایی، به گریه تبدیل شد، من همون ساعت با دیدنِ جسم بی تحــــــرکت و کفشایِ قرمزت، چقدررر پیــــــر شدم دخترم.... وقتی نمیتونی کفش پات کنی و راه بری و برام با ذوق شعر بخونی) دلم میخواد بدونم صدات چجوریه.... وقتی از کنار پارک رد میشم و صدای بچه ها رو از رویِ تاب،میشنوم قلبم هزار تیکه میشع... اگ راه میرفتی چجور بودی... صدای خندت.... دختـــــرم، اگه صلاحِ خدا اینِ، که باشه.. داری قد میــکِشی و دریغ از یه ذره بهبودی.... دخترِ موفرفریِ نازم، داره ۳سالت میشه ها.؟ کوور بشم نبینم چه با حسرت، به بچه هایِ سالمی که بازی میکنن، بهشون نگاه میکنی...