2777
2789

من خودم امروز یادم اومد چند وقت پیش دختر عمم با بچه ی بشدت پررو و شیطونش سر زده اومد خونه ام

ساعت دوازده ظهر بود, پرسیدم ناهار خوردی؟ لبخند زد گفت نه

سریع دست بکار شدم گفتم گوشت که نمیپزه بزار سریع مرغ بزارم 

دیدم دقیق اندازه تعدادمون یعنی چهار تیکه مرغ داشتم

بعد اینکه پخت سرخ کردم چیدم تو ظرف داشتم با سیب زمینی و چیزای دیگه تزیین میکردم بچه ی پررو پرید  یه تیکه بزرگ رو هوا زد و گازش زد و خوردش

من

  همینجوری موندم..

مامانشم تو گوشی اصلا ندید 

بعد تو کابینت دید یکم اجیل داشتم برداشت نشست رو زمین همشو خورد مامانشم هر هر میخندید


کل خونرو بهم زد حتی کشوها هم زیر و رو کرد

مامانشم خونسرد 

حالا حرصم از بچه نیست چون بچست 

حرصم از مامان بی خیالش بود


بازم یادم بیاد میگم شما هم بگین

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من که نگم بقدری حساس وبانظم هستم 20سال فقط مهمون سرزده وخونه کثیف کن داشتم😂فک کن 2سال عروسی حتی واسه خابیدن میموندن شب وروزم مهمون ،اینقدربرام خاطره گذاشتن ازکدوم بگم 

ماهمه همسفریم،،،،،،،،،،،                                                     مقصدش کوی خدا،،،،،،،                                                     مازاقلیمی پاک ،،،،،،،،،،،                                                                که بهشتش نامندبه چنین رهگذری آمده ایم ،،،،،،،،                                          

دخترش ادعا میومد

بعد داشت چای میخورد با پوزخند ، تف انداخت تو چای باهاش دستشو شست

داداشش کاغذدیواری اتاق داداشمو کند و خواهر کوچیکش رو فرش جیش کرد و موهای من میکشید و دست به وسیله ها و..میزد ، و میگفت چاقو دارم بکنم‌تو شکمت..؟و با پا میزد بهم

منم‌گیرش اوردم دوتا زدم تو گوشش😊

اگه سرشار از انرژی منفی هستی تو تاپیک من کامنت نزار . ۲۳/۷ میتونه 

تازه زایمان کرده بودم 


وضع خونه بهم ریخته 


داشتم به بچه شیر میدادم که با هزار زحمت بخوابونم 


یه بنده خدایی زنگ زد که جاده رو بستن نمی توم برم سفر بیام اونجا همسرم گفت الان شرایط مهیا نیست گفت عب نداره میام همسرم دید من ناراحتم گفت عیب نداره نیم ساعت میان میرن دیدم یکی یکی رفتن اتاق لباس راحتی پوشیدن که شیر بمونن واقعا حالم بد شد چون اصلا شرایطشو نداشتم 



اگر میخاست دور بزنه بره خونه خودش بیست دقیقه راه بود ولی ترجیح داد ساعت 12 شب مزاحم ما بشه 



  خدایا هزاااااران بار شکرت خودت محافظمون باش اللهم صل علی محمد و آل محمد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز